۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

آیا می‌توان از قیام حسینی درسی گرفت؟


امروزه بر سر منابر به کثرت از درس گرفتن از قیام حسینی سخن می‌گویند. بسیار می‌شنویم که حضرت امام حسین به ما آموخت برای دفاع از راه حق باید از همه چیز گذشت و نباید تن به ذلت داد. امام حسین برای همه درس دارد: به شیعیان آموخت که اقامه‌ی سنت و اماته‌ی بدعت، واجب الهی است و به تمامی انسان‌ها آموخت که ساحت پاک انسانی از ذلت مبراست. ولی باید به این نکته‌ی تاریخی توجه داشت که پس از قیام کربلا همواره دو تفسیر از این حادثه در میان شیعیان رایج بوده است. تفسیر اول که در بالا نیز به آن اشاره شد تفسیری سیاسی است. بر این اساس امام حسین به انسان‌ها درس مبارزه با ظلم و بیعت نکردن با حاکم ظالم را آموخت و هر آن کس که برای مبارزه با ظلم قیام کند حسینی است و هر روزی که در آن با ظلم مبارزه شود عاشورا و هر زمینی که در آن خونی مظلومی بر زمین ریخته شود کربلاست. تفسیر دوم، تفسیری باطنی و معنوی از حادثه‌ی عاشوراست. بر اساس این تفسیر قیام امام حسین علیه‌السلام و شهادت ایشان، یک امر منحصر به فرد است. ایشان به امر الهی و با آگاهی از فرجام آن قدم در این مسیر می‌گذارند و این مسأله به هیچ وجه در تاریخی مثالی نداشته و نخواهد داشت. حسین و یارانش به شهادت رسیدند تا باکیان بر ایشان از آتش دوزخ رهایی یابند و تربت کربلا تا قیامت دارالشفای شیعیان او شود.

این دو نوع نگاه به حادثه‌ی عاشورا از همان عصر ائمه مسبوق به سابقه بوده است. شیعیان زیدی با دریافتی کاملاً سیاسی از قیام عاشورا دست به قیام علیه حکومت جور زمان خود زدند. از سویی برخی دیگر از شیعیان که البته غالیان نیز در زمره‌ی آنها بودند با مستمسک قرار دادن سکوت ائمه پس از شهادت امام حسین بر تفسیر باطنی و معنوی از قیام حضرت امام حسین علیه‌السلام تأکید می‌نمودند.
این دو تفسیر بر مبنای دو نوع نگاه به ائمه علیهم‌السلام است. بر اساس نگاه اول ائمه واسطه‌ی فیض میان خالق و مخلوق هستند. بر اساس نگاه دوم ائمه الگوی بشر در سیر به سوی خدا و راهبران اجتماعی می‌باشند. همواره در تفسیر از مفهوم امامت می‌توان شاهد دو نگاه افراطی و تفریطی بود. گروهی با تأکید بر جنبه‌ی اول از شئون امامت، ائمه را به عنوان خدا معرفی می‌کنند و گروهی دیگر با تأکید بر اسوه بودن آنها، ائمه را به علمای ابرار تقلیل می‌دهند. به عبارت دیگر همواره تفسیر از شأن امام میان دو جنبه‌ی فرابشری و بشری در دوران است. البته تفسیر معتدلی که امروزه مورد توجه قاطبه‌ی شیعیان نیز هست امکان‌پذیر است و بر اساس آن میان جنبه‌ی بشری و فرابشری ائمه جمع می‌شود. از سویی ائمه را واسطه‌ی فیض میان خالق و مخلوق می‌داند و از سوی دیگر آنها را موجوداتی با گوهر بشری (أنا بَشَرٌ مِثلُکُم) و الگویی برای سایر انسان‌ها معرفی می‌کند.
بر همین اساس، دو تفسیر از حادثه‎ی عاشورا نیز با یکدیگر جمع می‌شود: از سویی امام حسین علیه‌السلام با قیام خویش به شیعیان خود آموخت که در برابر سلطان ظالمی که به نام دین از سنن الهی عدول می‌کند قیام کرده و هرگز با او دست بیعت ندهند (مثلی لا یبایع مثله) و از سوی دیگر عزاداران امام حسین مشمول رحمت واسعه‌ی الهی واقع می‌شوند.
باید به این نکته توجه داشت که پیش از آغاز مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی مردم مسلمان ایران تفسیر رایج در جامعه همان تفسیر باطنی از قیام امام حسین علیه‌السلام بود. رفته رفته با شروع مبارزات اسلام‌گرایانه، دریافت از  عاشورا به عنوان یک قیام ضد ظلم در جامعه شیوع یافت؛ و به تدریج در کنار جنبه‌های باطنی این قیام مورد توجه قرار گرفت. البته در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی انتشار کتاب شهید جاوید فصلی نوین در نزاع میان طرفداران این دو نوع از تفسیر بود. مرحوم صالحی نجف‌آبادی در این کتاب استدلال می‌کند که امام حسین علیه‌السلام تنها با هدف تشکیل حکومت حق دست به قیام زد و اگر ایشان از فرجام این قیام آگاه بود هیچگاه به چنین مسیری گام نمی‌نهاد. این تفسیر که اوج تفسیر سیاسی از قیام حسینی است، این نهضت مقدس را کاملا از جنبه‌های باطنی تهی می‌نماید؛
ولی واقعیت امر آن است که می‌توان با تفکیک میان جنبه‌های ظاهری و باطنی قیام امام حسین مشیی جمع‌گرایانه را بین این دو تفسیر برگزید. حضرت امام خمینی (ره) از جمله‌ی کسانی است که در عصر اخیر با پذیرش آگاهی امام حسین از فرجام خود بر تفسیری سیاسی از این قیام تأکید نموده‌اند:
«باید آن بعد سياسى كربلا را براى مردم بيان كرد. سيدالشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آنوقتى كه از مدينه حركت كرد مى‏دانست كه چى دارد مى‏كند، مى‏دانست شهيد مى‏شود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما. وقتى كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود كه در يك وقتى كه همه مردم دارند به مكه مى‏روند، ايشان از مكه خارج بشود. اين يك حركت سياسى بود، تمام حركاتش، حركات سياسى بود؛ اسلامى- سياسى، و اين حركت اسلامى سياسى بود كه بنى اميّه را از بين برد، و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود (صحیفه نور، ج 20، ص 177)» .

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

عصر تاسوعا

زان دست که چون پرنده بی‌تاب افتاد
بر سطح کرخت آب‌ها تاب افتاد
دست تو چو رود تا ابد جاری شد
زان روی که در حمایت از آب افتاد

سلمان هراتی

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

در حاشیه‌ی دفاع جواد از پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد

بالاخره انتظارها به سر رسید و محمد جواد ایزدی هم از پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود دفاع کرد، بگذریم که به دلیل همزمانی دفاع با کلاس‌های درسم امکان حضور در جلسه‌ی دفاع را نیافتم. به همین مناسبت متن زیر را که جواد حدود سه سال پیش در مورد من در وبلاگش منتشر کرده بود در اینجا بازمنتشر می‌کنم:

این مصطفی فرق دارد، رسالتی دارد نه به آن بزرگی بلکه به این کوچکی!
و هدف رسالتش هم همه‌ی خلق نیست، فقط من بدبخت هستم!
آنچه مهم است این است که آیا او ختم رسل هم هست، یا این گره به دست کس دیگری باز می‌شود؟
بیستون را عشق کند، شهرتش فرهاد برد.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

به رسم سپاس از داود میرباقری

این روزها که جنجال‌ها و مخالفت‌های بوجود آمده را بر سر پخش تصویر قمر بنی‌هاشم در سریال مختارنامه می‌بینم و از سوی دیگر واضح است که اگر داود میرباقری به جای ساخت اثری که ده سال به درازا کشید سراغ ساخت فیلم‌هایی از قبیل مرد دو زنه و زنی با دوست پسر می‌رفت، هم با زحمتی به مراتب کمتر درآمدی بیشتر داشت و  هم اینکه کار به جایی نمی‌رسید که یکی از مدرسین مشهور حوزه علمیه قم با او مخالفت کند و به طور کل تلاش او زیر سوال برود، به این نتیجه می‌رسم که ظاهراً رسم روزگار آن است که تصویر کشندگان مظلومیت اباعبدلله چون آن بزرگوار مظلوم باشند، اجرتان با سیدالشهداء.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

آه

إنّ الله شاء أن یریک قتیلاً

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

عیدانه


قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمّ رَبّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِّنَ السّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِّأَوّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِّنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرّازِقِينَ
عیسی بن مریم فرمود: «خداوندا! از آسمان مائده‌ای بر ما بفرست تا برای اول و آخر ما، عیدی باشد، و نشانه‌ای از تو؛ و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی!» 

پانوشت: الحَمدُ لله الذی جعلنا من التمسّکین بولایه امیر المؤنین علیه السلام

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

از اعتصاب تا براندازی

چند شب پیش با یکی از دوستانم که برای ادامه‌ی تحصیل به فرانسه رفته صحبت می‌کردم. از اعتصاب شهروندان فرانسوی و ابعاد گسترده‌ی آن نیز برایم سخن گفت. در میان سخن به این نکته هم اشاره کرد که  اینگونه اعتصابات و ناآرامی‌ها در کشوری مانند فرانسه با کمترین ممانعت دولت رخ می‌دهد و مورد استفاده‌ی خبری رسانه‌های کشور ما قرار می‌گیرد، در حالیکه در کشور ما مخالفت‌هایی بسیار محدودتر از این به شدت توسط نهادهای امنیتی تحت عنوان براندازی و مقابله با امنیت ملی سرکوب می‌شود.
شاید در نگاه اول علت این مسأله را در آن بدانیم که کشوری مانند فرانسه که بر آن لیبرالیسم غربی حاکم است در سیستم جزایی خود فاقد مفاهیمی مانند محاربه و بغی است و به همین خاطر نیز مردم آن آزادانه دست به شورش اجتماعی می‌زنند؛ ولی این پاسخی به هیچ وجه نمی‌تواند اصل پرسش را منتفی کند زیرا فلسفه‌ی طرح جرایمی مانند محاربه حفظ جامعه از بحران و بی‌ثباتی است و حکومت در هر جامعه‌ای برای مقابله با جرایم امنیت ملی مجازات‌هایی تعیین کرده و بسته به سطح تحمل جوامع، تعریف آنها از جرم امنیت ملی و مجازات آن متفاوت است. به عبارت دیگر هر جامعه‌ای برای مقابله با بحران و ناامنی سازوکارهایی پیش‌بینی می‌‌کند و تفاوت جوامع در این زمینه بسته به آن است که چه مصادیقی به عنوان جرم تلقی می‌شود. ممکن است در جامعه‌ای اعتصاب منجر به بحران شده و در جامعه‌ای دیگر نشود؛ و این نشان از تفاوت آستانه‌ی تحمل این دو جامعه با یکدیگر دارد.
یکی از ثمرات ناخواسته‌ی پخش گزارش اعتصاب‌های گسترده‌ی اجتماعی در فرانسه از صدا و سیمای جمهوری اسلامی آن است که بیاموزیم جامعه می‌تواند آستانه‌ی تحمل خود را در برابر اعتراضات و نارضایتی‌ها بالا برده و هزینه‌های آن را به شدت کاهش دهد. در این صورت دیگر شاهد نخواهیم بود که یک جوان معترض به نتیجه‌ی انتخابات، در کهریزک مورد آزار و اذیت روحی و جسمی قرار گیرد، عده ای سرخود تحت عنوان دفاع از حریم ولایت به کوی دانشگاه حمله ور شوند و تصویری منفی از جامعه‌ی اسلامی در جهان عرضه شود. امکان اعتصاب گسترده در فرانسه نه بر بحران گسترده‌ی اقتصادی که بر آزادی‌های گسترده‌ی اجتماعی دلالت دارد.

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

اگر پدیدار نباشد

كُنتُ كَنزاً مَخفياً فاحبَبتُ أن أعرفَ فخَلَقتُ الخَلقَ لِكَي أعرفَ
و اگر پدیدار نباشد کی راهی به سوی ذات خواهد بود؟

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

بیدار شوید پیش از آنکه بیدارتان کنند

ألناسُ نیامٌ فإذا ماتوا إنتبهوا
موتوا قبلَ أن تموتوا

بیدار شوید پیش از آنکه بیدارتان کنند.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

وقتی انسان موش می‌شود!

مدتی است که وقتی روزها از اتوبان شیخ فضل‌الله گذر می‌کنم بیلبردی تبلیغاتی را می‌بینم که بر سینه یک پل عابر پیاده در مقابل هجوم نگاه مسافران و رانندگان با این جمله خودنمایی می‌کند:
با مادر جسم انسان ساخته می‌شود و با کتاب روح انسان.
موضوع این نوشتار بخش اول جمله است: وظیفه‌ی مادر پرورش جسم انسان است. شاید تأمل در همین یک جمله بتواند نشان دهد که چرا امروزه مادری یکی از مشاغل پست در جامعه‌ی ما تلقی می‌شود، چون مادری پرورش جسم انسان است: یعنی شیر دادن، رفتن و شستن و کارهایی از این دست. از همین جاست که زنان همه در پی آن هستند که شغلی برای خود دست و پا کنند و چنین ننگی را به جان نخرند. ننگ پرورش جسم یک کودک. راستش ریشه‌ی این واقعه البته در انسان‌شناسی جدیدی است که انسان را نه ترکیبی اتحادی از جسم و روح که صرفاً اتحادی از قوای جسمانی می‌داند. در این صورت وظیفه‌ی مادر نیز پرورش جسم انسان است چرا که دیگر روحی باقی نمانده است. در گذشته مادری بزرگترین وظیفه بود، از دامن زن بود که مرد به معراج می‌رفت و در این دنیای بی‌آسمان مدرن دیگری خبری از معراج نیست. چنین می‌شود که انسان به حیوانی پیشرفته تبدیل می‌شود، حیوانی که می‌تواند مانند سایر حیوانات از شیر خشک تغذیه کند، در یک کارگاه تولید انبوه انسان به نام مهد کودک رشد کند و البته مادری نیز شاید پست‌ترین شغل باشد. چرا که تنها پرورش جسم است، چرا که انسان موشی است پیشرفته و متمدن.
پانوشت: ان شاء الله در آینده پیرامون انتقادات مطرح‌شده به مقالهی دایره‌ی مسدس و در دفاع از کلیت و ضرورت علم مقاله‌ای جهت درج در همین جا خواهم نگاشت.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

دایره‌ی مسدس: دقیقه‌ای انتقادی در باب علم بومی

پیش‌نوشت: این یادداشت را پس از اخذ نظر موافق برخی از دوستان مبنی بر نشر آن و با احتیاط فراوان منتشر می‌کنم.
این روزها سخن گفتن از علم بومی به مد روز تبدیل شده است. حتی علم بومی به گونه‌ای مترادف علوم انسانی اسلامی تلقی می‌شود. ولی پرسشی که در ابتدای امر با اندکی تأمل به ذهن می‌رسد آن است که آیا اساساً علم می‌تواند متصف به وصف بومی شود؟
از دیرباز و از عصر افلاطون و ارسطو و در میان تمامی جوامع بشری همواره هنگامی که سخن از علم گفته می‌شود مراد از آن گزاره‌هایی است که واجد کلیت و ضرورت باشند. به عبارت دیگر علم مجموعه گزاره‌هایی است که بتوانند مستقل از ناظر و زمینه‌ی فرهنگی از اعتبار عینی برخوردار باشند. یک گزاره هنگامی می‌تواند حقیقتاً به صفت علمی متصف شود که نظر به ماهیت موضوع داشته باشد و به اصطلاح علمای منطق از جنس گزاره‌های حقیقیه باشد. گزاره‌های حقیقه به تعبیر ابن‌سینا علاوه بر کلیت دارای ویژگی ضرورت هستنند و نظر به مجموعه خاصی از اشیا ندارند. این گزاره‌ها با جای اشاره به مصادیق عینی به ماهیت موضوع نظر دارند.
از ویژگی‌های مشترک تمامی نظام‌های فلسفی از ابن‌سینا تا کانت آن است که هنگام بحث از علم، ویژگی کلیت و ضرورت را به عنوان خصیصه‌ی اساسی آن ذکر می‌کنند. البته کلیت و ضرورت در نزد ابن‌سینا با نظر به ماهیت موضوع و عینیت آن است، ولی در نظر کانت با نظر به سوژه و حیث سوبژکتیو گزاره است. ولی این دو علی رغم تمامی اختلافات اساسی‌شان علم را مجموعه گزاره‌های واجد کلیت و ضرورت می‌دانند.
در قرن بیستم نیز که ظهور جریان‌های پست مدرن در جنبش فلسفه‌ی قاره‌ای از یک سو و ظهور مکاتب نسبی‌گرا در فلسفه‌ی تحلیلی شیوع دارد، آنچه مورد نزاع قرار می‌گیرد اصل امکان علم است، به گونه‌ای که اینگونه جریانات با نفی امکان دستیابی به گزاره‌های کلی و ضروری و نیز نفی امکان توجیه کلیت و ضرورت گزاره‌های علمی، اصل امکان علم را منتفی می‌سازند. در نظر اینگونه جریانات که فلسفه‌های علم نسبی‌گرا، جریان‌های فلسفی پست مدرن و معرفت‌شناسان اجتماعی را شامل می‌شوند علم مجموعه‌ای از گزاره‌های محلی وابسته به ناظر و موقعیت اجتماعی و زیست بوم و به عبارت دیگر مجموعه‌ای از گزاره‌های نسبی است. بنابراین دیگر علم به معنای یک حقیقت عام مستقل از دیدگاه ناظر امکان تحقق ندارد.
بنابراین پذیرش امکان علم بومی، مستلزم پذیرش یک نقطه نظر نسبی‌گرا و در واقع نفی امکان علم است. با پذیرش بومی بودن علم، این میراث بشری به جای آنکه کاشف از حقیقت باشد به مجموعه‌ای از گزاره‌ها تبدیل خواهد شد که در نهایت تنها ارزش ابزاری خواهد داشت.
این نوع نگاه به علم ناشی از بحران غرب و میراث مکاتب ساختارشکن و نسبی‌گرای فلسفی است. آنچه در این میان مهم است آنکه چنین نگاهی به علم به هیچ وجه در سنت اندیشه اسلامی پیشینه‌ای نداشته و متفکران بزرگ مسلمان همچون ابن‌سینا، ملاصدرا و علامه طباطبائی همواره از امکان دستیابی به گزاره‌های واجد کلیت و ضرورت دفاع کرده‌اند. پذیرش امکان علم بومی به معنای آن است که علم دیگر صاحب مقام قبلی خود یعنی کاشفیت از حقیقت و هدف از علم‌آموزی دیگر استکمال نفس انسانی نیست و تنها حیثیتی ابزاری دارد؛ این انگاره خود یک انگاره‌ی مدرن است و نمی‌تواند با سنت تفکر اسلامی سازگار باشد.
پانوشت 1: این مقاله پیش از انتشار به استحضار چند تن از دوستان رسید و انتقاداتی به آن طرح شد. همچنین در فاصله کوتاه انتشار قبلی در وبلاگ، توسط یکی دیگر از دوستان به استحضار یکی از اساتید محترم دانشگاه تربیت مدرس هم رسید. نقطه‌ی محوری تمامی انتقادات آن بود که آنچه به عنوان علمی بومی به شدت مورد دفاع است نه علم به معنای اخذ شده در این مقاله، که ابزاری برای رفع معضلات منطقه‌ای است. البته در این میان مسأله‌ی دیگر آن بود که تعریف مأخوذ از علم در این مقاله امروز چندان مورد پذیرش نیست. نگارنده گرچه با امکان تحقق علم بومی به معنای اول موافق است، با این حال آن را شایسته‌ی نام علم نمی‌داند، ولی با تعاریف مدرن معرفت توافقی نداشته و آنها را ناشی از بحران معرفتی غرب مدرن می‌داند: ولله اعلم بالصواب.


پانوشت 2: پس از انتشار این مقاله برخی از دوستان با انتشار یادداشت هایی نظراتی انتقادی نسبت به مدعای این مقاله مطرح کردند که پیوند به آنها در ادامه می آید:
دیالوگی با مصطفی در باب امکان علم بومی
نامه ای درباب امکان علم بومی

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

آیا در این حالت، در سلامت بر دین خود هستم؟

شیخ صدوق با سندی معتبر از امام رضا عليه السلام به نقل از پدرانش، از امام على عليه السلام اين گونه روایت می‌کند: ...ای رسول خدا با فضیلت‏ترین اعمال در این ماه (رمضان) چیست؟
رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: یا ابا الحسن برترین کارها در این ماه اجتناب از محرّمات خدا است، سپس گریستند.
پس گفتم: ای رسول خداچرا می گرييد؟
رسول الله صلّى الله علیه و آله فرمود: یا علی! من گریه مى‏کنم براى حادثه‏اى که در این ماه بر تو فرود مى‏آید، گویا تو را مى‏بینم که به سوى پروردگارت نماز میگذارى و بدبخت‏ترین افراد جهان، نابکارتر از پى‏کننده ناقه ثمود، ضربه‏اى بر فرق سرت فرود مى‏آورد که محاسن تو را خضاب خواهد کرد
امیر المؤمنین علیه السّلام مى‏فرماید: عرضه داشتم یا رسول الله آیا در این حالت، در سلامت بر دین خود هستم؟
پیغمبر فرمود: آرى در این هنگام دینت سلامت است.
سپس فرمود: یا على هر کس ترا بکشد مرا کشته، هر کس بتو کینه بورزد با من عداوت نموده و آن کس که بتو دشنام دهد مرا دشنام داده است، تو نسبت بمن مثل خود من هستى، روان تو جان من است خمیره تو از طینت وجود من است، خداوند من و تو را آفرید و من و تو را برگزید، مرا براى مقام پیامبرى انتخاب کرد و تو را به مقام امامت نصب فرمود، آن کس که امامت تو را انکار کند، پیامبرى مرا انکار نموده است. یا على تو جانشین من و پدر فرزندانم و همسر دخترم هستى و خلیفه من بر امّتم در زندگى و مرگم میباشى، فرمان تو فرمان من است و نهى تو نهى من است، سوگند بخدائى که مرا به پیامبرى برگزیده و بهترین جهانیان قرار داده است تو حجّت خدا بر آفریدگان او هستى، و امین سرّ پروردگارى، و بر بندگان خلیفة اللّهى.

منبع: بحار/ ج96/ص157 و 158؛ عیون أخبار الرضا/ ج1/ص295

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

قلبی مهربان، چهره‌ای ماندگار

از دور دست برایم تکان داد، مشغول تعمیر یک خوابگاه دانشجویی بود. خیلی دلم برایش تنگ شده بود، جلو رفتم. اولش تعجب کردم و بعد که به خود آمدم پرسیدم استاد مگر شما فوت نکرده‌اید؟ خندید و گفت چرا، ولی با مردن همه چیز تمام نمی‌شود. من خیلی برای شما دست تکان می‌دهم ولی شما متوجه نمی‌شوید. از خواب بیدار شدم. نگاهی به ساعت کردم، دمدمه‌های سحر بود. به یادش صلواتی فرستادم.
چهل روز از مرگ پروفسور کارو لوکس می‌گذرد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

دانشگاه در تسخیر اغنیا: تأمّلی بر دردی تسکین‌یافته


سال دوم تحصیلم در دانشکده‌ی فنی، زمزمه‌ی اجرای طرحی به گوش رسید که بر اساس آن عده‌ای با پرداخت شهریه شصت میلیون تومانی خارج از روال کنکور سراسری، دو سال در دانشکده‌ی فنی و دو سال در یکی از دانشگاه‌های آمریکا تحصیل کرده و در نهایت مدرک کارشناسی دریافت می‌کردند. این طرح که از آن به عنوان طرح دو بعلاوه‌ی دو یاد می‌شد حساسیت ما را برانگیخت، چه آنکه آن روزها ناپخته بودیم و در بسیج مسأله‌ی عدالت اجتماعی و مطالبه‌ی آن برایمان از اهمیت فراوانی برخوردار بود. این شد که با نظر مسئول وقت بسیج دانشجویی دانشکده‌ی فنی در یکی از جلسات بسیج این مسأله را مطرح کردم و ضرورت اعتراض به آن را متذکر شدم. ولی با کمال تعجب با اعتراض برخی دوستان مواجه شدم که اصل نادرست بودن چنین اقدامی را زیر سؤال برده و آن را امری کاملا مطلوب و عادی قلمداد می‌کردند. محورهای دفاع اعضای شورای مرکزی نیز خود قابل تأمل بود: اگر دولت امکان تحصیل این افراد را در دانشگاه فراهم نکند آنها همین پول را در دانشگاه‌های کشورهای حاشیه خلیج فارس خرج می‌کنند، کسانی که از سرمایه‌ی بیشتری برخوردارند مختارند آن را به گونه‌ای که می‌خواهند خرج کنند، دولت امکانات تحصیل رایگان را از طریق کنکور برای خیل مشتاقان ادامه‌ی تحصیل فراهم کرده و می‌تواند ظرفیت مازاد را نیز از طریق اخذ شهریه پر نماید و البته دست آخر آنکه همین الان نیز کسانی که در دانشگاه پذیرفته می‌شوند اکثراً به مدد سرمایه‌ی خانوادگی به این موقعیت دست یافته‌اند، بنابراین به فرض آنکه چنین طرحی ناعادلانه باشد، هم اکنون نیز صورت خفیفی از آن در دانشگاه ساری و جاری است. آن روزها با گوشزد کردن نکاتی پیرامون معنا و ارزش عدالت اجتماعی و تبعات بلندمدت اجرای چنین طرحی جمع مخالفین این طرح در میان اعضای شورای مرکزی برای اعتراض به آن متقاعد شدند، ولی هنگامی که دامنه‌ی این اعتراضات عمومی شد و به سطح دانشکده رسید با اعتراض و شماتت‌های توأم با تمسخر دانشجویان مواجه شدیم؛ البته در اینجا دیگر استدلال‌های مطروحه در شورای مرکزی کارگر نیفتاد و اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان به هیچ وجه حاضر به شرکت در این اعتراض نشدند، این شد که به همراه جمعی قلیل و هم‌صدا با دانشجویان چند دانشگاه بزرگ صنعتی کشور به تحصنی چند روزه در مقابل مجلس شورای اسلامی دست زدیم، گرچه پایان تراژدی آنجا بود که نمایندگان اصولگرای مجلس نوپای هفتم در پاسخ به اعتراض دانشجویان با تصویب طرحی به پذیرش دانشجوی خارج از ردیف کنکور با اخذ شهریه برای پر کردن ظرفیت مازاد دانشگاه‌ها، صورتی قانونی بخشیدند و تازه آنجا بود که شاید نخستین بار چهره‌ی چندلایه‌ی سیاست بر ما آشکار شد.
یکی از پرسش‌هایی که پس از آن وقایع به شدت ذهن مرا به خود مشغول داشت آن بود که چرا دانشجویانی که در اعتراض به جداسازی بوفه، صدور حکم حبس برای یک روزنامه‌نگار و وقایعی از این دست لب به اعتراض می‌گشایند و گریبان چاک می‌دهند، در مقابل چنین طرحی نه تنها جانب سکوت را پیش می‌گیرند، بلکه حتی جانانه به دفاع از آن می‌پردازند. جستجوی پاسخ به این پرسش بود که مرا با حقیقتی تلخ در وضعیت نظام آموزش کشور بیشتر آشنا کرد. در همان روزهای اولی که به دانشکده‌ی فنی آمده بودم، اولین چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد، آن بود که در دو رشته‌ی برق و کامپیوتر اغلب قبولی‌ها یا از مدارس غیرانتفاعی هستند و یا از مدارس وابسته به سمپاد و کمتر از 10 درصد دانشجویان این دو رشته طبق مشاهدات و تخمین‌هایی که داشتم، از مدارس دولتی بودند. علاوه بر این تقریبا شصت درصد دانشجویان این دو رشته را نیز تهرانی‌ها تشکیل می‌دادند. البته پس از آنکه دامنه‌ی دوستی‌هایم با همکلاسی‌ها افزایش یافت متوجه شدم، اغلب دانشجویان تهرانی از مناطق بالای شهر هستند (دوستی می‌گفت این مسأله در بین خانم‌ها چشم‌گیرتر است والله اعلم باالصواب). وقتی این توزیع طبقاتی را در کنار بی‌تفاوتی دانشجویان دانشکده‌ی فنی نسبت به مقولاتی مانند فقر گذاشتم، پرسشی که البته چندان پیچیده و صعب هم نبود پاسخ خود را یافت: متأسفانه به دلیل پایین بودن کیفیت مدارس دولتی، اغلب کسانی که به دانشگاه‌های خوب کشور راه پیدا می‌کنند، از طبقات مرفه هستند و اینان به دلیل پایگاه طبقاتی خاص خود نسبت به مسآله‌ی فقر دغدغه‌ی چندانی ندارند، چه آنکه لازمه‌ی توجه به یک امر اطلاع از آن است و البته به دلیل تقسیم شهر به دو بخش شمال و جنوب اغنیا کمتر از حال فقرا اطلاع می‌یابند، بنابراین این معضل ناشی از بی‌عدالتی موجود در نظام آموزشی کشور است که در نهایت در آموزش عالی کشور ظهور و بروز دارد؛ و طبیعی است که در چنین وضعیتی اکثریت دانشجویان نسبت به مقولاتی مانند عدالت اجتماعی و فقرستیزی بی‌تفاوت باشند و یا آنکه این چنین مسائلی برایشان اولویت چندانی نداشته باشد. چه آنکه همواره در تحقق عدالت اجتماعی نوعی سیاستگذاری‌های نابرابرانه اعمال خواهد شد و کفه‌ی سبک ترازوی این سیاست‌های نابرابرانه به سوی طبقه‌ی بیشتر بهره‌مند است. بنابراین چنین طبقه‌ای نه عنایت چندانی به مسأله‌ی عدالت دارد و نه علاقه‌ای به تحقق آن.
آنچه در کنار این معضل رخ می‌نماید معضلی جدی‌تر و ریشه‌ای‌تر است که همانا پیدایش طبقه‌ای اجتماعی به نام مرفهین است. به عبارت دیگر عده‌ای به خاطر بهره‌مندی‌های مالی به یک طبقه‌ی متمایز در جامعه تبدیل شوند. همواره وقتی سخن از رفاه‌زدگی به میان می‌آید و از نسبت آن با تعالیم دین مبین اسلام پرسیده می‌شود، عده‌ای با طرح یک مغلطه صورت مسأله را منحرف می‌کنند: اسلام با مالکیت خصوصی و بهره‌مندی و رفاه مخالف نیست. این سخن در جای خود سخنی متین و درست است، ولی معضل رفاه‌زدگی نه مسأله‌ی رفاه و ثروت که شکل‌گیری طبقه‌ای به نام مرفهین است. به عبارت دیگر این معضل، معضل تقسیم شهر به دو بخش شمال و جنوب و تقسیم جامعه به دو گروه ضعفا و اغنیا است. به گونه‌ای که سفره‌های آنها و مدارس آنها و سایر بهره‌مندی‌های این دو دسته از هم جدا شود. این نوع نظام اجتماعی، نظامی است که به شدت در تعالیم اسلامی مورد نفی قرار گرفته و انبیای الهی نیز مبارزه با پایگاه‌های طبقاتی را که منشأ امتیازات اجتماعی می‌شود در سرلوحه‌ی مبارزات خویش قرار داده‌اند.
به مسأله‌ی بی‌عدالتی در نظام آموزشی بازمی‌گردیم. برای بررسی این معضل باید به تاریخچه شکل‌گیری مدارس غیرانتفاعی نیز رجوع کرد. این مدارس نخستین بار پیش از انقلاب اسلامی تحت عنوان مدارس ملّی تأسیس شد. مدارسی که به دلیل دریافت شهریه عمدتاً محل تحصیل فرزندان خانواده‌های متمکّن بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید رجائی کفیل وزارت آموزش و پرورش دولت موقت با برچیدن مدارس ملّی همه‌ی مدارس را دولتی اعلام کرد؛ ولی مجدّداً در روزهای پایانی مجلس دوم علی‌رغم مخالفت جناح موسوم به چپ اساسنامه‌ی این مدارس تحت عنوان مدارس غیرانتفاعی به تصویب رسید. استدلال موافقان این طرح آن بود که از سویی باید مردم در امر آموزش و پرورش مشارکت داشته باشند و از سوی دیگر آموزش رایگان برای همه‌ی اقشار عادلانه نیست، افرادی که خود می‌توانند از عهده‌ی هزینه‌ی تحصیل فرزندان خود برآیند نباید از امکانات دولتی بهره‌مند شوند. جالب آنجاست که هم بر چیدن مدارس ملّی و هم احیای آن تحت عنوان غیرانتفاعی به بهانه‌ی تحقّق  عدالت صورت گرفته است. این خود بخشی از یک معضل بزرگتر در تاریخ جمهوری اسلامی است، چه آنکه همواره سیاست‌های متناقضی چون کوپنی کردن کالا و طرح تعدیل اقتصادی، دولتی کردن اقتصاد و سیاست‌های کلی اصل چهل و چهار قانون اساسی و ... همواره تحت عنوان عدالت اجرایی شده است. این خود حاکی از سرگذشت تراژیک مقوله‌ی عدالت در جمهوری اسلامی است که امروز پس از گذشت سی سال به یک این همانی تبدیل شده و با مقولات متناقض قابل جمع است. عدالت در جهموری اسلامی به یک این‌همانی صرف تبدیل شده است. نگارنده در مواضع دیگری در این باب به تفصیل سخن گفته و قصد ندارد که در این مجال به این بحث بپردازد و صرفاً به این جمله بسنده می‌کند که مادامی که در زمینه‌ی عدالت و نسبت آن با اسلام نظریه‌پردازی اساسی صورت نگیرد و نظریه‌ای جامع در باب عدالت اسلامی ارائه نشود، وضعیت به همین منوال خواهد بود.
شکل‌گیری مدارس غیرانتفاعی با استدلال‌های فوق گرچه می‌توانست به عدالت آموزشی منجر شود، ولی عدم توجه مسئولان امر به ارتقای کیفی مدارس دولتی در نهایت منجر به آن شد که نقطه‌ی مشترک میان مدارس دولتی و غیرانتفاعی تنها در اسم آنها باشد. در واقع مدارس دولتی مدارسی بی‌کیفیت و متعلق به خانواده‌های کم‌درآمد و مدارس غیرانتفاعی متعلق به کسانی است که از بضاعت بیشتری برای تعلیم فرزندان خود برخوردارند، این مسأله گرچه در مورد همه‌ی مدارس دولتی و غیرانتفاعی واقعیت ندارد، ولی نگاهی به وضعیت ورودی دانشگاه‌های برتر کشور می‌تواند نشان دهد که این ادعا به چه میزان قرین به صحت است. یک مغطله‌ی رایج در میان مسئولان امر آن است که افزایش کرسی‌های دانشگاهی و به تبع آن افزایش شانس قبولی افراد را در دانشگاه دال بر عدالت آموزش تلقی می‌کنند، ولی باید به این مسأله توجه کرد که رقابت اصلی در آزمون ورود به دانشگاه بر سر صندلی‌های چند دانشگاه برتر کشور و البته در آن میان هم چند رشته‌ی برتر است، و وضعیت توزیع قبولی‌ها این رشته-دانشگاه‌ها است که باید برای بررسی عادلانه بودن یا نبودن نظام آموزشی کشور مورد بررسی قرار داد.
این معضل گرچه در نوع خود بسیار جدی است، ولی تاکنون در هیچ یک از صحبت‌ها و دغدغه‌های مقامات عالی‌رتبه کشور انعکاسی نداشته است، دلیل آن هم البته روشن است، فرزندان مسئولان مقامات عالی‌رتبه خود محصّلان مدارس غیرانتفاعی هستند و از این رو ایشان اطلاعی از این وضعیت ندارند. متأسفانه حتی سیاست‌هایی مانند بومی‌گزینی نیز به این معضل دامن می‌زند، یعنی اندک دانشجویان شهرستانی که در گذشته شانس ورود به دانشگاه‌های تهران را داشتند حالا از گذشته هم کمتر می‌شوند و این را بگذارید در کنار این واقعیت که تهرانی‌ها هم اغلب از مدارس غیرانتفاعی و از نقاط شمالی شهر هستند، معضلی که در رشته‌های پرطرفدار بیشتر به چشم می‌خورد. (به عنوان مثال بر اساس مشاهدات شخصی این مسأله در دو رشته‌ی برق و کامپیوتر در مقایسه با فلسفه و تاریخ چشم‌گیرتر است.)
متأسّفانه این روند منجر به پیداش نسلی از نخبگان شده که غافل از وضعیت زندگی و معیشت طیف گسترده‌ای از جامعه هستند و به تبع آن موقعیت یک تکه‌ی خاص از تهران را به کل کشور تعمیم می‌دهند؛ نمونه‌ی عینی این معضل آشوب‌های سال گذشته بود؛ آشوب‌هایی که یکی از دلایل عمده‌ی آن باور قسمت خوش‌نشین شهر به تقلب در انتخابات بود، چه آنکه نتیجه‌ی انتخابات با رأی و نظر آنها و اطرافیانشان تفاوتی فاحش داشت. جالب آنجاست که این طبقه‌ی جدید به لحاظ ایدئولوژیک طیف‌های گوناگونی را در برمی‌گیرد، هم مذهبی‌های سنتی و هم افرادی که کمترین پایبندی را به شعائر دینی ندارند، نقطه‌ی مشترک آنها در همین بهره‌مندی‌های اقتصادی است، طبقه‌ای جدید که البته درک چندانی از مفهوم فقر و استضعاف ندارد. توجه به یک واقعیت غم‌انگیز دیگر نیز خالی از لطف نیست. متأسفانه به دلیل غفلت‌های صورت‌گرفته در این زمینه نظام آموزشی ایران به یکی از طبقاتی‌ترین نظام‌های آموزشی جهان تبدیل شده است، به گونه‌ای که یکی از اساتید دانشگاه چند سال پیش می‌گفت حتی نظام آموزشی کشور انگلیس نیز چنین وضعی ندارد.
امروزه چنین مسأله‌ی مهمی به هیچ وجه مورد توجه برنامه‌ریزان و مدیران اجرایی کشور نیست، نه خبرنگاران درباب آن می‌نویسند و نه ائمه‌ی جمعه در خطبه‌های خود بر آن می‌تازند؛ ولی هنگامی که به تبعات این معضل و آسیب‌های بلند مدت آن توجه شود، نمی‌توان به سادگی از آن عبور کرد. تصور کنید گروهی را که به دلیل طبقاتی بودن جامعه همواره در بخشی از شهر زیسته که اغلب آدم‌های اطراف وضعیت مالی مطلوبی دارند، در مدرسه‌ای اینچنینی تحصیل کرده و البته در نهایت به دانشگاهی آمده که باز هم وضعیت تقریباً به همین صورت بوده است. این افراد که غالب فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های برتر کشور را تشکیل می‌دهند در آینده کلیدی‌ترین پست‌های این کشور را نیز به دست خواهند گرفت و تصورش را بکنید که در آن هنگام سرنوشت انقلاب مستضعفین چه خواهد بود. در این مقاله بر آن نبودم که رفتن به مدارس غیر انتفاعی را ضد ارزش و تحصیل در مدارس دولتی را ارزش بدانم، تهرانی‌ها را مستکبر و شهرستانی‌ها را مستضعف بنامم، تمام بحث بر سر توزیع نامتقارن امکانات رایگان عمومی در بین طبقات و اصناف مختلف اجتماعی است. چیزی که در بررسی این معضل بیش از هر چیز دیگری رخ می‌نمایاند آن است که با توجه به غفلت مسئولان و متصدیان امر، دانشجویان و به طور خاص دانشجویان بسیجی که همواره بر آن بوده‌اند پرچم عدالت‌خواهی را در اهتزاز درآورند می‌توانند با برگزاری همایش‌ها و سمینارها و پرسش از مسئولین امر این معضل فراموش شده را به یک مسأله‌ی ملی تبدیل کنند. و البته در این میان باید به این نکته نیز توجه داشت که مسأله‌ی اصلی نه نفی مدارس غیرانتفاعی است و نه نکوهش فارغ‌التحصیلان این مدارس، آماج چنین تلاش‌هایی باید نقد ساختارهای غلطی باشد که بر اساس آن نظام آموزشی کشور صورتی به شدت طبقاتی به خود گرفته است. یکی از آفات جدی در نقدهای عدالت‌خواهانه آن است که همواره محور و تمرکز اینگونه مباحث، برخورد با اشخاص و اصناف بوده است، ولی مهم‌تر از برخورد با اشخاص اهتمام سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان و مدیران اجرایی برای رفع عیوب ساختاری است.
سخن را با فرازهایی از فرمایش‌های حضرت امام خمینی به پایان می‌برم: «خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و روآوردن به حمايت از سرمايه‌دارها گردد و اغنيا و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند. معاذالله كه اين با سيره و روش انبيا و اميرالمومنين و ائمه‌ی معصومين -عليهم السلام - سازگار نيست، دامن حرمت و پاك روحانيت از آن منزه است، تا ابد هم بايد منزه باشد و مي‌فرمود: بايد سعي شود تا از راه رسيده‌ها و دين به دنيافروشان ، چهره‌ی كفرزدايي و فقرستيزي روشن انقلاب ما را خدشه‌دار نكنند و لكه ننگ دفاع از مرفهين بي‌خبر از خدا را بر دامن مسوولين نچسبانند.»

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

مروری بر یک ادعا

چندی است که وزارت علوم تحقیقات و فن‌آوری و البته رؤسای محترم دانشگاه‌ها از ضرورت بازنشستگی اساتید به منظور جذب اساتید جدید و تقویت فضای علمی دانشگاه‌ها سخن می‌گویند. در این زمینه تمام تأکید مسئولین آن است که بازنشستگی اساتید فارغ از دیدگاه‌های سیاسی ایشان و تنها بر حسب معیارهای آکادمیک است.
در سیر جدید بازنشتگی اساتید دانشگاه تهران اتفاقی رخ داد که می‌تواند نمایانگر صحت و سقم ادعای مسئولان محترم وزارت علوم باشد. به این منظور ابتدا ماده 36 قوانین و مقررات استخدام کشوری را مرور کرده و سپس به طور مصداقی یکی از بازنشستگی‌های صورت گرفته در گروه فلسفه‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران را بررسی می‌کنیم.
در ماده 36 قوانین و مقررات استخدام کشوری آمده است: « دانشگاه مكلف است كه اعضاي هيات علمي را كه به سن 65 سال تمام رسيده‌اند بازنشسته كند».
همچنین ایرانمنش رئيس مركز هيئت‌هاي امناي و مميزه مركزي وزارت علوم به عنوان متولي اصلي اين بخش، با بيان اينكه قانون بازنشستگي اساتيد تغييري نكرده، در اين خصوص گفت: «بر اساس آن چيزي كه از حدود 20 سال پيش حاكم بوده اعضاي هيئت علمي مي‌توانند بر اساس قانون استخدام كشوري تا سن 65 سالگي فعاليت داشته باشند». او در ادامه گفت : «دانشياران مي‌توانند حتي در صورت رسيدن سابقه كاري به بيش از 30 سال نيز تا سن 65 سالگي به فعاليت خود ادامه دهند».
در اواخر تیر ماه خبر بازنشستگی یکی از اعضای هیئت علمی گروه فلسفه دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران منتشر شد. این عضو هیئت علمی متولد سال 1334 و  دانشیار دانشکده‌ی ادبیات است. او در سال 1370 به استخدام دانشگاه تهران درآمده و البته پیش از آن نیز دوران خدمت خود را در وزارت آموزش و پرورش سپری کرده است. او در دانشگاه تهران به تدریس دروس فلسفه‌ی اسلامی (کارشناسی)، منطق جدید و قدیم (کارشناسی) و فلسفه‌ی دکارت (کارشناسی ارشد) اشتغال دارد. نکته‌ی جالب توجه آن است که دانشگاه تهران به محض پر شدن سابقه سنوات خدمت سی ساله‌ی او (با احتساب دوران خدمت در وزارت آموزش و پرورش) اقدام به بازنشتگی او نموده است. در حالیکه وی دانشیار دانشگاه تهران و 55 ساله است.
اما از سوی دیگر فرد دیگری متولد سال 1324 و دانشیار دیگر گروه فلسفه‌ی دانشگاه تهران همچنان عضو هیئت علمی این دانشگاه است. وی تنها یک درس کانت را در مقطع تحصیلات تکمیلی تدریس می‌کند. وی 65 ساله بوده و از ابتدای انقلاب در وزارت آموزش و پرورش به خدمت مشغول بوده و از سال 1364 در دانشگاه تهران به تدریس می پردازد.
به نظر می‌آید مروری بر آنچه گذشت می‌تواند صحت ادعای مسئولان محترم وزارت علوم ، تحقیقات و فن‌آوری را آشکار نماید.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

مرگ استاد


خبر کوتاه بود و تکان دهنده، دکتر کارو لوکس پرده در نقاب خاک کشید.
بی هیچ مقدّمه و مؤخّره‌ای . مانند همه‌ی انسان ها که بی مقدّمه می‌میرند. دکتر کارو لوکس هم درگذشت، هیچگاه چهره‌ی خندان او را از یاد نخواهم برد.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

آگاهی ناخوشبخت




من بدجوری رفتم توی فکر، اساسا سردرگم شدم، اینکه الان مسئولیت من چیه، من تو این یک سال همواره تو مخمصه بودم، بین دو تردید، که جانب هر کدوم رو می‌گرفتم یک ضرری داشت،
مثل جنگ با دشمنی بود که در آن پیروزی عین شکست بود،
یعنی شد یک دو راهی، جانب هر طرف رو می‌گرفتم جانب دیگری شکست می‌خورد، تو فلسفه بهش می‌گن dilemma، یعنی یک قیاس دو حدی، همون تردید و دوراهی که بهت گفتم، می‌گم مثل جنگی شد که در آن پیروزی مثل شکست بود،  به این میگن وضعیت آگاهی ناخوشبخت، آگاهی حرمان زده، آگاهی نه این و نه آن، آگاهی‌ای که به هر طرف می‌ره جانب هر طرف رو می‌گیره احساس بدی داره.
روزهای سختی بود، شبها احساس عذاب وجدان داشتم.


۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

در جهان گفتگو

یکی از مهم‌ترین خصایص حقیقت نظری آن است که در دل گفتگو خود را ظاهر می‌سازد، یعنی هنگامی که همسخنان حسن نیت یکدیگر را بپذیرند و هیچ یک به دنبال غلبه بر دیگری نباشد، هر یک از طرفین در بستر گفتگو با دور شدن از افق اولیه خویش به معارف جدیدی دست می‌یابند. از این رو جهان معرفت جهان دوستی و گفتگو است، جهانی که اهالی آن از طریق تعامل دوستانه با یکدیگر کرانه‌های معرفت را گسترش می‌دهند. مصداق بارز این ادعا نیز محاورات افلاطون است.
نقل است که مرحوم شهید مطهری در ابتدای انقلاب اسلامی با هدف دفاع از حقایق اسلامی در پی آن بود بستری در دانشگاه پدید آورد که صاحبان آرای معارض در محیط‌های علمی حضور یافته و به طرح نظرات خود بپردازند و در کنار آنها اسلام‌شناسان برجسته از حقانیت دین مبین اسلام دفاع کنند؛ در آن صورت هم دانشجویان به حقانیت اسلام پی خواهند برد و هم آنکه سستی باورهای سایر مکاتب آشکار خواهد شد.
یکی از مهم‌ترین اتفاقات ماه‌های گذشته، متهم شدن علوم انسانی غربی به عامل اصلی و پنهان آشوب‌های اخیر بود؛ البته می‌توان اصل این ادعا را مورد برررسی قرار داد، ولی این نوشتار بر آن نیست که به بررسی صحت این اتهام و اثبات جرم بپردازد. مشکل اصلی آن است که چنین اتهامی به فرض صحت باید در فضای گفتگو مورد بررسی قرار گیرد، و راه گریز از آفات علوم انسانی غربی نه حذف آن از تارک دانشگاه که ابطال آن از طریق گفتگو و بحث منطقی است. همان چیزی که استاد شهید سی سال پیش به دنبال آن بود.

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

خودت را بشناس

من: می‌خوام یک نصیحتی بهت بکنم.
او: چی؟
من: خودت را بشناس!
او: ‫‫‫یعنی چی؟
من: یعنی بدان که چی میدانی و چه نمیدانی!
او: یعنی چی که چه می‌دانی و چه نمی‌دانی؟
من: یعنی اینکه به دانسته‌ها و ندانستههای خود وقوف داشته باش!
او: خوب این یعنی چی ؟ وقوف داشته باش.
من: یعنی به جهل و علم خودت آگاه باش!

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

پدیدار و ذات


وَ بَعضُهُم و مِنهُمُ الغَزّالی یَزعمونَ أنَّهُ قَد یُعرَفُ مِن غَیرِ النَظَرِ إلی العالَم، فَهُو غَلَط. (فصوص‌الحکم، فص شیثی)
اللّهُمَّ إنّى اَسئَلُكَ مِن كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها وَ كُلُّ كَلِماتِكَ تآمّه. اللّهُمَّ إنّى اَسئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلُّها. (دعای سحر)
اگر اسمای الهی نباشد آیا راهی به سوی ذات خواهد بود؟
اگر پدیداری نباشد کجا می‌توان راهی به ذات یافت.
و چنین است داستان پدیدارشناسی: سفری از پدیدار به سوی ذات.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

صبح روز تلخ

از خواب بیدار می‌شوم. مادر دارد اشک چشم‌هایش را پاک می‌کند، می‌پرسم: چی شده؟ با بعض می‌گوید: امام فوت کرده. و امروز پس از بیست و یک سال هنوز داغ او در دلم زنده است؛ سنگینی این بار تا آخر عمر بر دوش خواهم کشید.
پانوشت 1: می‌خواهم به روح پرفتوح منجی انسانیت در عصر جهالت ثانی بشر ادای احترام کنم؛ ولی افسوس که حال نوشتن ندارم: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. از این رو به نوشتن این چند جمله بسنده می‌کنم و از خدای متعال می‌خواهم که فرصتی فراهم کند تا بتوانم روزی امام را آنگونه که شناختم بر قلم آورم.
پانوشت 2: میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر را تبریک می‌گویم.
پانوشت 3: بخشی از مقاله شهید آوینی در سوگ امام با عنوان داغ بی‌تسلی
داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم،چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی، این ماه بنی هاشم، میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر،در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیا مبری مبعوث نمی شد و هیچ منذری نمی آمد خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغی بی تسلی.
ما را این گمان نبود که بعد از او بمانیم، اما او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین، در این پهنه بی منتهایی که عقل راه به جایی نمی برد. دریاها و زمین و آسمان و ماه و خورشید بر جای ما ندند تا مقصود خمینی«ره» محقق شود، آن سان که بعد از رحلت آخرین فرستاده خدا نیز دور فلک بر جای ماند تا حقیقت وجود او را در جهان تحقق بخشد. آخر انسان هایی چون او که یک فرد نیستند ،یک امت اند و یک تاریخ.
داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیده ایم. یک بار دیگر این رسول اکرم است که در دنیا رفته است، یک بار دیگر این علی است که به شهادت رسیده است، یک بار دیگر این فاطمه است وحسن است وحسین است که ما را داغدار کرده اند، یک بار دیگر این مهدی است که در حجاب غیبت رفته است.
امام «ره» به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است» و این بزرگترین پیام او بود. امام «ره» ما را آموخت که « عرفان را با مبارزه جمع کنیم»و خود بهترین شاهد بود  که بر این مدعا که  عرفان عین مبارزه است، و از این پس دیگر چه داعیه ای می ما ند برای انان که عرفان را به مثابه امری کاملآ شخصی بهانه واماندگی خویش می گر فتند؟
امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم.با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش . امام رفت تا بار تکلیف ما برگرده عقل واختیارمان بار شود و همان سان که سنت لا یتغیر خلقت بوده است، چرخه بلیات ما را نیز به میدان کشد و آزموده شویم و این آیت ربانی درست درآید که " لنبلونکم حتی نعلم الجاهد منکم و الصابرین".

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

دردناک‌ترین رویداد زندگی

 - می‌دونی دردناک‌ترین رویداد زندگی چیه؟
- چیه؟
- می‌دونی نقش مُسَکّن چیه؟
- خوب نمی‌ذاره درد رو احساس کنی.
- نمی‌ذاره بفهمی، یعنی وقتی می‌فهمی دردت می‌گیره، کلا درد یک نسبت مستقیم با فهم داره، می‌دونی یعنی چی؟ یعنی علت درد هست ولی تو نمی‌فهمی، به همین خاطر هم درد نداری،
پس دردناک ترین رویداد زندگی همین فهمیدنه، آدم اگر نفهمه، هیچ دردی هم نداره، ولی وقتی فهمید دردهاش شروع میشه،خلاصه اگر آدم نفهمه راحته.
اصلا بهتر بگم تنها رویداد دردناک فهمیدنه، اگر نفهمی اصلا دردت نمی‌گیره.
- حالا فهمیدم چرا میگفتی درد پاداش خداست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

رنج انسان بودن

بعضی اوقات فکر میکنی باید بمیری تا از رنج زندگی خلاص بشی
بعد میبینی نه
بزرگترین رنج، همین رنج انسان بودنه
یعنی تا وقتی انسان هستی، چون انسان هستی باید رنج بکشی
میخوای شاه باشی، میخوای گدا باشی، هر کس که باشی، چون انسانی باید رنج بکشی
و همه بنی بشر محکوم به رنج هستند، و این تنها امید زندگیه، اینکه همه آدم ها مثل تو گرفتارند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

شاعر عاشقانه‌های دور

چهل روز از درگذشت محمد قطب‌الدین می‌گذرد.

پانوشت 1: وبلاگی برای درج نگاشته‌های دوستان در سوگ او
پانوشت 2: حق با تو بود از غم غربت شکسته‌ام                بگذار صادقانه بگویم که خسته‌ام

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

درد پاداش خداست

پدرش گفت شب مرگش را در امامزاده روستایی به سر برد که سال‌ها پیش در آنجا معلم مدرسه ابتدایی بود. می‌گفت نزدیکی‌های سحر در خواب دید که سیدی به او گفت اگر ناراحت پسرت هستی، او شفایش را از خدا گرفت. از خواب که بیدار شد، احساس کرد که محمد پس از ماه‌ها رنج حالا دیگر به آرامش رسیده است.
***
سعید می‌گفت چند روز پیش از مرگش برایم متنی را با پیامک فرستاد. می‌گفت بعد از مرگم این متن را به عنوان اعلامیه ترحیم من چاپ کنید.
***
به مادرش گفته بود که دیگر تحمل این همه درد را ندارم، برایم دعا کن تا از این همه رنج رها شوم.
***
چهارشنبه ساعت دو بامداد بود که از دنیا رفت؛ یکی دو ساعت پیش از آنکه پدر در خواب ببیند آقا شفایش را داده است.
***
محمد هم به رحمت ایزدی پیوست، تازه سی سالش تمام شده بود، رفت و من و باقی دوستان را در سوگ خویش نشاند. و بیش از همه پدری و مادری را که امیدشان همین یک پسر بود.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

سودای محال: تأملی در امکان آزاداندیشی

چندی است که در کشور ما و در محافل دانشگاهی بحثی به نام کرسی‌های آزاداندیشی رونق یافته و همگان از ضرورت برپایی آن و منافع چنین کاری سخن می‌گویند. کار بدانجا رسیده است که اخیراً معاون فرهنگی وزیر علوم نیز سخن از ابلاغ آیین‌نامه‌ی کرسی‌های آزاداندیشی گفته است؛ یعنی که وزارت فخیمه علوم به این نتیجه رسیده برای تحقق آزاداندیشی بخشنامه صادر کند؛ و به دانشجو و استاد دستورالعملی بدهد تا بتوانند آزادانه بیندیشند.  یعنی که تصور کرده‌اند باید بر اساس بخشنامه آزادانه اندیشید.
آیا به راستی انسان می‌تواند فارغ‌بال از تعلقات و باورهای پيشين خود آزادانه بينديشد. ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانس معاصر گفت: آزادی سودای محال است. انسان نمی‌تواند فارغ بال از شرایط انسانی خویش و تعلقات خود آزادانه بیندیشد. ادبیات و هنر همواره متعهدند؛ و هیچ اندیشمندی نمی‌تواند ادعای تفکر و عمل آزادانه داشته باشد. انسان‌ها محکوم به شرایط انسانی و موقعیتی هستند که در آن فروافتاده‌اند.
به نظر می‌رسد که انسان همواره در اندیشه خویش مبتنی بر باورها و اندیشه‌های پیشین خود می‌اندیشد و به درکی جدید نائل می‌شود و اساساً اندیشیدن مستقل از ادراکات قبلی غیرممکن است. حتی مشاهدات تجربی آدمی نیز مؤخر بر معرفت اوست. حال با چنین وضعی چگونه می‌توان از انسان انتظار داشت که آزادانه بیندیشد؟ این سخن را نباید بدین معنا گرفت که هر دو انسانی نسبت به حقایق پیرامون خویش به یکسان در نسبت با گذشته خویش می‌اندیشند و هر دو به یک میزان آزادنیندیشند. بدین معنا گرچه آزاداندیشی به معنایی مطلق میسر نیست، ولی شاید بتوان گفت بعضی نسبت به بعضی دیگر آزادانه‌تر می‌اندیشند. در این صورت آزاداندیشی نسبتی مستقیم با اصل اندیشیدن پیدا می‌کند، کسی که می‌اندیشد نسبت به کسی که نمی‌اندیشد از آزادی بیشتری در تفکر برخوردار است.
شاید مقصود از آزاداندیشی دادن جرأت اندیشیدن به جامعه باشد؛ در این صورت باید جامعه به این سطح از آمادگی برسد که بتواند فراتر از تصلب‌های موجود در بنیادهای فکری خود تامل کند؛ نخبگان و فرهیختگان این جامعه نباید هر سخنی نویی را به دیده‌ی شبهه بنگرند و همواره آینده را در پرتو باورهای گذشته خویش فهم کنند. شاید بتوان نتایج تحقق چنین فضایی را  در جامعه آزاداندیشی نامید؛ که در این صورت آزاداندیشی نه نیازمند بخشنامه که مبتنی بر تجدیدنظر صاحبان گفتمان در نوع نگاه خویش به اندیشه‌های مخالف است. صاحبان معرفت در این جامعه همواره اسیر فهم گذشتگان از انسان و جهان و حکومت نیستند و با نگاهی از سر تامل به سخنان جدید می‌نگرند. در آن صورت آزاداندیشی نه بستری برای پاسخ‌گویی به شبهات که زمینه‌ای برای ظهور حقیقت است.

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

به یاد آموزگار مرگ‌آگاهی شهید سید مرتضی آوینی

امسال هم مانند سال گذشته، نیت کردم به مناسبت سالگرد شهادت آموزگار مرگ‌آگاهی سید مرتضی آوینی مقاله‌ای پیرامون بحران انسان معاصر با تکیه بر آرای مارتین هیدگر بنویسم. باز هم میسر نشد. برای خالی نبودن عریضه، به ذکر چند بیت از شعر استاد علی معلم دامغانی در سوگ شهید آوینی که شنبه گذشته نیز آن را در مراسم سالگرد او در تالار وزارت قرائت کرد، بسنده می‌کنم:
چه بنگره است در زمین ز بانگ بسط و قبض ها؟
كه خفته اند شبروان ، كه مرده اند نبض ها
فلك جنازه می برد به جای هور از آسمان
لعاب مرده می چكد به جای نور از آسمان
صداع حجله می دهند از این عروس رایگان
چه بنگره است در زمین از این نبهره دایگان
چرا به نام آب و نان نشاط خون نمی كنی؟
فتاد لیلی از نفس ،چرا جنون نمی كنی؟
جنازه ها، جنازه ها، جنازه های خونچكان
تو شیر شرزه خود نه ای، دمی به لابه می تكان
زمانه رفت و سال ها سخط نشد، رضا تو را
مگر به عید خون كشد عزای مرتضی تو را 

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

علوم انسانی و اجتماعی اسلامی چگونه ممکن است؟


پیشنوشت: این مقاله را مدتی پیش پس از تاملی طولانی بر سر امکان علوم انسانی اسلامی نوشته‌ام. تا امروز هم بر سر انتشار آن تردید داشتم. از تمامی خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم که مرا از نظرات و پیشنهادهای اصلاحی خود محروم نفرمایند.
بحث از امکان همواره بحثی فلسفی است. در فلسفه از امکان وجود و تحقق و شیء سخن می‌گوییم. کانت در کتاب نقد عقل محض سه پرسش اساسی را مطرح می‌کند: ریاضیات محض چگونه ممکن است؟ فیزیک چگونه ممکن است؟ و مابعدالطبیعه چگونه ممکن است؟
بحث از امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی نیز از این رو بحثی در عداد سایر بحث‌های فلسفی است. یعنی اگر بخواهیم از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی سخن بگوییم، ابتدا باید از امکان آن سخن بگوییم. باید در اولین گام بررسی کرد که اساساً چنین مفهومی ممکن است و اگر این امر ممتنع باشد، سخن گفتن از چگونگی آن امری غیر ممکن است چه آنکه معدوم المطلق لایخبر عنه.
اما در مرحله دوم مساله چگونگی امکان علوم انسانی اسلامی است. یعنی به فرض آنکه علوم انسانی و اجتماعی اسلامی امکان‌پذیر باشد، باید دید که این امکان چگونه قابل تحقق است.
در ابتدای بحث پیرامون امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی باید تفکیکی میان دو حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی قائل شوم. تفکیکی که عدم توجه به آن منجر به شکل‌گیری خطاهای فراوانی در تحلیل‌ها و سیاست‌گذاری‌ها می‌شود. علوم انسانی عبارتست از منطق، فلسفه، ادبیات و الهیات؛ و علوم اجتماعی به علومی از قبیل جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و مدیریت اطلاق می‌شود. شاید توجه به همین تفکیک اولیه نشان دهد که تاکنون چه خطای فاحشی در بحث اسلامی کردن علوم صورت می‌گرفته است. آنچه که غالبا از آن به اسلامی کردن علوم انسانی یاد شده است، در واقع اسلامی کردن علوم اجتماعی بوده است. به واقع پرسش از اسلامی کردن فلسفه و منطق و ادبیات در نظر هر عقل سلیمی پرسشی بیهوده به نظر می‌رسد و طرح مساله بنیان نهادن علوم انسانی بر تعالیم قرآن اگر شامل فلسفه و منطق نیز بشود، ناشی از بی‌اطلاعی نسبت به این دو معرفت بشری است.
بنابراین پرسش اصلی, امکان یا عدم امکان علوم اجتماعی اسلامی و در صورت امکان‌پذیری، چگونگی آن است. در پرسش از امکان باید توجه داشت که یک معنای امکان که معنای اصیل فلسفی آن است، امکان به معنای عام آن است. ولی نگارنده در نگاه نخست امکان به معنای بسیار عرفی و پیش‌پاافتاده آن در نظر می‌گیرد. یعنی باید دید با توجه به بضاعت فعلی ما اساساً طرح چنین پرسشی، معقول به نظر می‌رسد.
در شرایطی که اساتید دانشگاه‌های ما از فقر علمی رنج می‌برند و به دلیل عدم توجه کافی به علوم اجتماعی و انسانی دانشجویان مستعد غالباً در مقطع کارشناسی به سراغ رشته‌های مهندسی می‌روند، انتظار تحول در این حوزه، انتظاری نابجاست. متاسفانه باوری در میان مدیران کشور ما وجود دارد که تصور می‌کنند همه چیز و حتی علم را نیز می‌توان با بخشنامه و فرآیندی از بالا به پایین تولید کرد. یعنی تصوری بسیار ساده که چنین می‌انگارد صاحبان معرفت در دانشگاه و حوزه مانند کارمندان یک اداره دولتی بیکار نشسته و در انتظار بخشنامه‌های مقامات اجرایی کشور برای تولید علوم اجتماعی اسلامی هستند. چندی پیش اعضای شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب شدند. جالب آنجاست که در میان هفت نفر عضو این شورا تنها دو نفر به نوعی صاحب‌نظر در حوزه علوم انسانی تلقی می‌شوند. به واقع همان نگاه سطحی بخشنامه‌ای است که چنین انتصاباتی را نیز رقم می‌زند.
بنابراین شرط اول برای تحقق علوم اجتماعی اسلامی آن است که جنبه‌های سخت‌افزاری این موضوع توسط حاکمیت میسر شود. و از قضا تنها جنبه‌ای از علم نیز که می‌تواند با سیاست‌گذاری‌های اجرایی میسر شود، همین مساله است.
البته یک نگاه دیگر آن است که مقصود از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی روایتی ایدئولوژیک از این علوم است. یعنی مقصود آن است که آموزه‌های مدون این علوم در کتاب درسی چنان تغییر یابند که با سیاست‌های رسمی و ابلاغی همخوانی داشته باشد. با چنین تلقی‌ای هم علوم انسانی و هم علوم اجتماعی را مستقل از ظرفیت‌های سخت‌افزاری و با بخشنامه می‌توان اسلامی کرد. این مساله کاری بسیار ساده است. راه حل آن نیز آن است که بودجه‌ای به یکی از موسسات مشهور قم اختصاص یابد و از آنان خواسته شود که در زمینه‌های گوناگونی چون فلسفه اسلامی، روانشناسی اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، علوم سیاسی اسلامی و ... کتاب بنویسند و این کتب را به عنوان کتب رسمی دانشگاهی ابلاغ نمود. در این صورت به سادگی تمامی علوم انسانی و اجتماعی اسلامی می‌شود. ولی در واقع امر آنچه باقی می‌ماند دیگر شایسته نام علم نیست.