پیشنوشت: این مقاله را مدتی پیش پس از تاملی طولانی بر سر امکان علوم انسانی اسلامی نوشتهام. تا امروز هم بر سر انتشار آن تردید داشتم. از تمامی خوانندگان محترم تقاضا میکنم که مرا از نظرات و پیشنهادهای اصلاحی خود محروم نفرمایند.
بحث از امکان همواره بحثی فلسفی است. در فلسفه از امکان وجود و تحقق و شیء سخن میگوییم. کانت در کتاب نقد عقل محض سه پرسش اساسی را مطرح میکند: ریاضیات محض چگونه ممکن است؟ فیزیک چگونه ممکن است؟ و مابعدالطبیعه چگونه ممکن است؟
بحث از امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی نیز از این رو بحثی در عداد سایر بحثهای فلسفی است. یعنی اگر بخواهیم از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی سخن بگوییم، ابتدا باید از امکان آن سخن بگوییم. باید در اولین گام بررسی کرد که اساساً چنین مفهومی ممکن است و اگر این امر ممتنع باشد، سخن گفتن از چگونگی آن امری غیر ممکن است چه آنکه معدوم المطلق لایخبر عنه.
اما در مرحله دوم مساله چگونگی امکان علوم انسانی اسلامی است. یعنی به فرض آنکه علوم انسانی و اجتماعی اسلامی امکانپذیر باشد، باید دید که این امکان چگونه قابل تحقق است.
در ابتدای بحث پیرامون امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی باید تفکیکی میان دو حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی قائل شوم. تفکیکی که عدم توجه به آن منجر به شکلگیری خطاهای فراوانی در تحلیلها و سیاستگذاریها میشود. علوم انسانی عبارتست از منطق، فلسفه، ادبیات و الهیات؛ و علوم اجتماعی به علومی از قبیل جامعهشناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و مدیریت اطلاق میشود. شاید توجه به همین تفکیک اولیه نشان دهد که تاکنون چه خطای فاحشی در بحث اسلامی کردن علوم صورت میگرفته است. آنچه که غالبا از آن به اسلامی کردن علوم انسانی یاد شده است، در واقع اسلامی کردن علوم اجتماعی بوده است. به واقع پرسش از اسلامی کردن فلسفه و منطق و ادبیات در نظر هر عقل سلیمی پرسشی بیهوده به نظر میرسد و طرح مساله بنیان نهادن علوم انسانی بر تعالیم قرآن اگر شامل فلسفه و منطق نیز بشود، ناشی از بیاطلاعی نسبت به این دو معرفت بشری است.
بنابراین پرسش اصلی, امکان یا عدم امکان علوم اجتماعی اسلامی و در صورت امکانپذیری، چگونگی آن است. در پرسش از امکان باید توجه داشت که یک معنای امکان که معنای اصیل فلسفی آن است، امکان به معنای عام آن است. ولی نگارنده در نگاه نخست امکان به معنای بسیار عرفی و پیشپاافتاده آن در نظر میگیرد. یعنی باید دید با توجه به بضاعت فعلی ما اساساً طرح چنین پرسشی، معقول به نظر میرسد.
در شرایطی که اساتید دانشگاههای ما از فقر علمی رنج میبرند و به دلیل عدم توجه کافی به علوم اجتماعی و انسانی دانشجویان مستعد غالباً در مقطع کارشناسی به سراغ رشتههای مهندسی میروند، انتظار تحول در این حوزه، انتظاری نابجاست. متاسفانه باوری در میان مدیران کشور ما وجود دارد که تصور میکنند همه چیز و حتی علم را نیز میتوان با بخشنامه و فرآیندی از بالا به پایین تولید کرد. یعنی تصوری بسیار ساده که چنین میانگارد صاحبان معرفت در دانشگاه و حوزه مانند کارمندان یک اداره دولتی بیکار نشسته و در انتظار بخشنامههای مقامات اجرایی کشور برای تولید علوم اجتماعی اسلامی هستند. چندی پیش اعضای شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب شدند. جالب آنجاست که در میان هفت نفر عضو این شورا تنها دو نفر به نوعی صاحبنظر در حوزه علوم انسانی تلقی میشوند. به واقع همان نگاه سطحی بخشنامهای است که چنین انتصاباتی را نیز رقم میزند.
بنابراین شرط اول برای تحقق علوم اجتماعی اسلامی آن است که جنبههای سختافزاری این موضوع توسط حاکمیت میسر شود. و از قضا تنها جنبهای از علم نیز که میتواند با سیاستگذاریهای اجرایی میسر شود، همین مساله است.
البته یک نگاه دیگر آن است که مقصود از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی روایتی ایدئولوژیک از این علوم است. یعنی مقصود آن است که آموزههای مدون این علوم در کتاب درسی چنان تغییر یابند که با سیاستهای رسمی و ابلاغی همخوانی داشته باشد. با چنین تلقیای هم علوم انسانی و هم علوم اجتماعی را مستقل از ظرفیتهای سختافزاری و با بخشنامه میتوان اسلامی کرد. این مساله کاری بسیار ساده است. راه حل آن نیز آن است که بودجهای به یکی از موسسات مشهور قم اختصاص یابد و از آنان خواسته شود که در زمینههای گوناگونی چون فلسفه اسلامی، روانشناسی اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، علوم سیاسی اسلامی و ... کتاب بنویسند و این کتب را به عنوان کتب رسمی دانشگاهی ابلاغ نمود. در این صورت به سادگی تمامی علوم انسانی و اجتماعی اسلامی میشود. ولی در واقع امر آنچه باقی میماند دیگر شایسته نام علم نیست.