۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

صلی الله علیک یا ثار الله

ان هذه الـدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبـر معروفها, فلـم يبق منهاالا صبابه كصبابه الاناء و خسيـس عيـش كالمرعى الـوبيل , الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه , ليرغب المومـن فى لقاء الله محقا, فانى لا ارى المـوت الا سعاده و لاالحياه مع الظالمين الا برما, ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علـى السنتهم يحـوطـونه مـادرت معائشهم فـاذا محصـوا بـالبلاء قل الـديـانــون

امـام حسيـن عليه السلام در هنگـام سفـر به كـربلا فـرمـود:

راستى ايـن دنيا ديگر گـونه و ناشناس شده و معروفـش پشت كرده, و از آن جز نمى كه بركاسه نشيند و زندگـى اى پست, همچـون چراگاه تباه, چيزى باقـى نمانده است. آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد؟ در چنين وضعى مومـن به لقاى خدا سزاوار است.

و مـن مرگ را جز سعادت, و زندگـى باظالمان را جز هلاكت نمى بينـم. به راستـى كه مردم بنده دنيا هستنـد و ديـن بر سر زبان آنهاست و مادام كه بـراى معيشت آنها بـاشـد پيـرامـون آن انـد, و وقتـى به بلا آزمـوده شـونـد دينـداران انـدك انـد.

تحف العقول , ص 249ـ 250

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

امیه جحا


خانم اميه جحا از هنرمندان معاصر فلسيني است که با خلق کاريکاتورهايي پيرامون مساله فلسطين اشغالی توانسته بخشي از فرياد مظلوميت مردم اين سرزمين را به جهانيان برساند.


او در سال 1972 در غزه متولد شد و در رشته رياضيات از دانشگاه الازهر با رتبه عالی فارغ التحصيل شد. در سال 2001 با مهندس رامي سعد ازدواج کرد. پيوندي که يک سال بعد با شهادت رامي سعد پايان يافت. وی از رامی سعد صاحب يک فرزند به نام نور بوده و در حال حاضر همسر مهندس وائل عقيل است.


اميه جحا تاكنون جوايزي همچون جايزه آفرينش‌هاي هنري زنان از وزارت فرهنگ دولت خودمختار فلسطين گرفته و در سال ۲۰۰۰ ميلادي نيز جايزه بهترين كاريكاتوريست عرب را به خود اختصاص داده است.

با خواندن زندگينامه اين زن مبارز فلسطينی، ياد بسياری از مبارزان راه آزادی بشر در ذهنم زنده ميشود که روزگاری را به تحصيل در رشته های پزشکی و رياضی و مهندسی گذراندند، ولی با مشاهده رنجهای بی شمار همنوعان خويش از يک زندگی عافيت طلبانه دست شستند و قدم در راه جهاد نهادند. تقديم به روح پاک تمامی آنان در گذشته و حال و آينده صلوات.

من، روانبخش و خاتمی


بعد از اجرای برنامه گفتگو با دکتر لوکس به عنوان سخنران جشن دهه فجر سال 83 در آمفی تئاتر دانشکده برق و کامپيوتر، که آن روزها هنوز گروه برق و کامپيوتر بود، با خود عهد کرده بودم اجرای هيچ برنامه ای را نپذيرم. چه آنکه در آن برنامه بيش از سخنران برنامه من صحبت کرده بودم و البته اعتراض کل سالن را هم برانگيخته بودم. تاثير افتضاح به حدی بود که تا امروز هم بسياری خاطره آن اجرای موفقيت آميز! را به خاطر دارند.
از حدود يک هفته قبل از برگزاری مناظره روانبخش و خاتمی بود که تماس تلفنی حميد شيردستيان و ميثم ميرزايي فر شروع شد که بيا اجرای مناظره را بپذير. من هم البته به هر ترفندی متوسل ميشدم تا بتوانم در اين سال آخر حضور در دانشکده فنی بار ديگر اشتباه گذشته را تکرار نکنم. و حالا اين وسط حميد و ميثم و محمد فياضی يکصدا ميگفتند که شما گزينه مورد اجماع شواری مرکزی بسيج دانشکده فنی برای اجرای اين برنامه هستی و همه اعضا بالاتفاق شما را به عنوان مجری انتخاب کرده اند. و من هم البته پس از شش سال حضور در بسيج آن قدر خام نبودم که فريب چنين سخنانی را بخورم.
اين شد که مرحله دوم مذاکره آغاز شد. اين دفعه به صراحت گفتم که من گرچه با رضا خاتمی همسخن نيستم ولی با قاسم روانبخش هم چندان ميانه ای ندارم. انگار جمع منتظر گفتن همين يک جمله بود. حالا ديگر به تاکيدات قبلی اين يکی هم اضافه شده بود که مجری برنامه بايد يک آدم بی طرف مثل شما باشد.
توافق نهايي اما در شب آخر صورت گرفت؛ مثل الباقی کارها. و البته با طرح يک شرط که جای ذکرش در اينجا نيست. اين شد که اجرای دومين برنامه را در طول دوران دانشجويي پذيرفتم.
در ابتدای برنامه با روانبخش سلام و خوش و بشی کردم و از او خواستم که مختصری از زندگي نامه اش را بگويد. در اثنای صحبت همراه چند نفری که با خود از بيرون آورده بود در مورد نحوه برنامه فرامينی صادر کرد که البته من هم کليه آنها را ناديده گرفتم.
مناظره را با قرائت زندگی نامه روانبخش و خاتمی آغاز کردم و با قرائت تذکر انتهايي وصيت نامه امام خمينی پيرامون صحت مطالب انتصابي به ايشان از هر دو خواستم که به اين تذکر پايبند بمانند و از نسبت دادن مطالب برآمده از روياهای صادقه و دفترچه خاطرات شخصی، به امام بپرهيزند. تذکری که البته تا انتها توسط هر دو رعايت شد. البته بحث های صورت گرفته، بيش از آنکه صحبت از حدود انديشه های امام باشد، جدل لفظی حول عملکرد دولت سابق و فعلی بود.
در طول برگزاری مناظره هر چند دقيقه يکی از حاميان خاتمی يا روانبخش با سر و صدای خود فضای جلسه را ملتهب ميکرد و البته من هم تمام تلاش خود را برای جلوگيری از صحبتهای وسط جلسه کردم. تلاشی که ظاهرا قرين به موفقيت بود.
هر چه بود مناظره بدون حادثه خاصی پايان يافت. والبته از اظهار نظرهای بعدی دريافتم که اجرای من هم مطلوب از آب درآمده. در همه اين اظهار نظرها جالب تر از همه صحبت يکی از طرفدارن خاتمی بود که در پايان جلسه و وقتی که تازه از روی سن پايين آمده بودم به من گفت: "شما بی طرفی را در اداره جلسه رعايت کردی"

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را

1- به نظر من از حدود دو سال پيش انحراف در بسيج دانشجويي آغاز شد. اين روند در برنامه "چه مثل چمران مثل چه گوارا" که دوستان خوب من در بسيج تهران برگزار کردند به اوج خود رسيد. امروز در خبرها ديدم که بچه هاي بسيج فني در روز ۱۵ آذر بر مزار شهداي ۱۶ آذر گرد هم مي آيند. خبري که در نوع خود جالب توجه بود. چه اينکه از اين سه آذر اهورايي برخي در موضع نسبت به نيروهاي اسلامي نيز بوده اند، اتفاقاً چند وقتي نيز بود که مي ديدم بر روي بردهاي بسيج در دانشکده ها تصاوير آيت الله طالقاني(رضوان الله تعالي عليه)، مرحوم مهندس بازرگان و دکتر شريعتي... و شرحي از زندگي ايشان به صورت هماهنگ کار مي شد، اولين بار و در حالي که چشمانم از حدقه بيرون زده بود و زير لب ذکر پناه بر خد!

2- اشتباه نکنيد، جملات فوق نه در نشريه يالثارات الحسين درج شده و نه در هفته نامه پرتو، نه بخشی از سخنان يکي از اعضای بلند پايه انصار حزب الله است و نه موضع گيری يک روحانی سنتی در قم يا نجف، بلکه مندرجات چند روز پيش يکی از اعضای بلندپايه انجمن اسلامی دانشجويان در وبلاگ شخصی اش است که اين چنين جسورانه از انحراف در بسيج دانشجويي سخن ميگويد.

3- به گزارش ايسنا، در ادامه محمدي به ترتيب بر مصدق، چمران، طالقاني، بازرگان، شريعتي، امام (ره) و سيد محمد خاتمي به عنوان آموزگار ادب و شكيبايي درود فرستاد كه با تشويق دانشجويان همراه شد.

4- اميدورام اين بار نيز دچار اشتباه نشويد، اين سخنان نه مطلع مجری برنامه جبهه ملی که سخنان آغازين محمدی عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان تهران و علوم پزشكي در برنامه سخنرانی روز دوشنبه خاتمی در دانشگاه تهران است.

5- «يک گروهی که با اسلام و روحانيت سرسخت مخالف بودند؛ از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی مرحوم آيت الله کاشانی ديد که اينها خلاف دارند ميکنند و صحبت کرد، اين کار کردند که يک سگی را نزديک مجلس بردند و عينک به آن زدند و اسمش را آيت الله گذاشتند، اين در زمان او [مصدق] بود که اينها فخر ميکردند به وجود او؛ او هم مسلم نبود. من به آقا عرض کردم که اين ديگر مخالفت با شخص نيست، اين سيلی خواهد خورد، و طولی نکشيد که سيلی را خورد و اگر مانده بود سيلی بر اسلام ميزد. »

«نهضت به اصطلاح آزادی صلاحيت پذيرش هيچ امری از امور دولتی يا قانونگذاری را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آنکه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند کرد و نيز با دخالت بي مورد در تفسير قرآن کريم و احاديث شريفه و تاويلهای جاهلانه موجب فساد عظيم ممکن است بشوند، از ضرر گروه های ديگر، حتی منافقين اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان به مراتب بيشتر است.»

6- اينها نيز گوشه ای از بيانات امام خمينی (ره) درباره مصدق و بازرگان که بين و بي نياز از هر شرح و تفسير است.

7- ديروز سيد محمد خاتمي براي دومين بار پس از اتمام دوره رياست جمهوري خويش راهي دانشگاه تهران شد تا ياد و خاطره روز دانشجو را با تاخير بر پا دارد. برنامه با موفقيت بالايي انجام شد و ما تقريبا به ۹۰٪ اهداف از پيش تعيين شده خود رسيديم.حماسه ديگري ديروز به وقوع پيوست و برگ زرين ديگري بر تارک قاموس دانشگاه سياست و حکمت ايران شکل گرفت. بايد از مجاهدت دوستان نصتوح خودم در اين مجموعه تقدير کنم و دست مريزادي بگويم براي شرافت و صداقت و درستي آنها که وامدار هيچ کس نبوده و نيستند.

8- اينها البته مندرجات وبلاگ يکی از اعضای انجمن اسلامی است که در تحليل برنامه سخنرانی خاتمی نگاشته است، همان دوست بزرگواری که تا چند روز قبل بسيج دانشجويي را به انحراف از خط امام منحرف ميکرد.

9- بنا داشتم بند آخر را به تحليل و نتيجه گيری اختصاص دهم، ولی بهتر آن ديدم که نتيجه گيری نهايي را به وجدان آگاه و منصف مخاطب وابگذارم.

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

خاتمي و هويت پنهان جامعه مدنی

" خاتمی شعار جامعه مدنی را داد، اما بعد آنرا تبديل به مدينه النبی کرد و به اين طريق چرخش و پيچشی در شعارهايش داد تا فشار را روی خود کم کند. بعضيها ميگويند خاتمی نفهيمده بود که جامعه مدنی چيست، اما من اعتقاد ندارم که نفهميده بود، بلکه با علم به اينکه جامعه مدنی چيست و برای کاهش فشار اين پيچش را انجام داد و بين جامعه مدنی و مدينه النبی توازن برقرار کرد"

سعيد حجاريان، روزنامه شرق، 24 تير 84

به راستی جامعه مدنی چيست که خاتمی از افشای حقيقت آن هراس دارد. چرا يک روز جامعه مدنی را در کنار شعار آزادی و دموکراسی مطرح ميکند و روز ديگر برای رفع سوء تفاهم وبرای کاهش فشارهای متدينان از حقيقت جامعه مدنی چون مدينه النبی سخن ميگويد.

خاتمی البته در نامه موسوم به "نامه ای برای فردا" با صراحت بيشتری از مختصات جامعه مطلوب خويش ميگويد:

"به رغم آنکه امروز هفت سال از واقعه دوم خرداد گذشته، روشن است که ملت خواست خود را در جامعه پايدار کرده است. از شعار ذوب در ولايت که شعار محوری رقبای دوم خرداد در درون حکومت بود تا شعار ايران آزاد، آباد و شاد و تاکيد بر دموکراسی، آزادی و حقوق بشر راه درازی طی شده است، اين معجزه روح اصلاح طلب ماست که بايد باز شناخته شود."

اين سخنان خاتمی گرچه خالی از مبالغه و طرح مسائل غير واقعی نيست، ولی تا حدی ميتواند نگاه خاتمی را به جامعه پيش و پس از دوران اصلاحات بيان کند. شايد در واقعيت امر نه جامعه پيش از دوم خرداد يک جامعه سراسر استبداد و تباهی باشد و نه جامعه پس از آن تجلی آرمان دموکراسی، ولی هر چه هست اين سخنان، حکايت از نوع بينش خاتمی به جامعه ايرانی دارد.

ولی برای آنکه بتوان تحليل دقيق تری از موضع خاتمی به دست داد، بايد به شرح مختصری از مفهوم جامعه مدنی پرداخت.

اصطلاح جامعه مدنی در ادبيات سياسی رم باستان به چشم ميخورد. در عصر مدرنيته هابز و لاک دو متفکر سياسی ای هستند که جامعه مدنی و مبانی آنرا مورد توجه ويزه قرار داده اند. اين تفاسير به تمدن خاص و يا نحوه دولت خاص نظر ندارند و گونه های متفاوتی از جوامع را دربرميگيرند. البته هگل نيز از جامعه مدنی سخن ميگويد و آنرا حد فاصل ميان خانواده و دولت عقلانی-آرمانی ميداند.

ولی امروزه تفسيرهای نوينی از جامعه مدنی شکل گرفته و بار ديگر اين مفهوم را در ادبيات سياسی زنده کرده است. در اين تفسير جامعه مدنی عرصه ای برای تولد و رشد اصناف، نهادها، سازمانها، تشکلها و احزاب مدافع حقوق و آزاديهای فردی است، که در نتيجه آن قدرت و اقتدار سياسی و اقتصادی دولت محدود شده و شرايط رقابت آزاد اقتصادی هموارتر ميگردد و افراد مشارکت جدی تری در سرنوشت سياسی و اقتصادی و اجتماعی خويش خواهند داشت. تلقی نوين از جامعه مدنی درون سنت تفکر ليبرالی شکل ميگيرد و ارزشها و ايده های اصلی ليبراليسم را فراميگيرد. بايد توجه داشت که جامعه مدنی از اين حيث و از جنبه اخلاقی خصلتي نسبي گرايانه دارد و هيچ گونه صورتی از صور زندگی را مطلوب و نهايي تلقی نميکند.

يکي ديگر از ايده های جامعه مدنی تقويت دموکراسی و کمک به واقعی تر شدن مشارکت سياسی مردم است. ايده جامعه مدنی متوجه برخی نقاط ضعف جامعه سياسی دموکراتيک معاصر است و بر اين امر تاکيد دارد که به علل متعددی جوامع سياسی معاصر دموکراتيک نيستند، زيرا نمايندگان مردم که مجرای مشارکت آنها در اداره کشور هستند، بدون دقت لازم از سوی مردم و با سازمان دهی و هدايت نامرئی صاحبان قدرت انتخاب ميشوند. در جامعه مدنی افراد به عنوان عضو گروه ها و انجمنها ميتوانند به طور واقعی تری در تعيين برنامه ريزيهای کلان سياسی و اجتماعی موثر باشند. از سوی ديگر جامعه مدنی نسبت به دين لااقتضا است و نگرش تکثرگرايانه آن موجب ميشود که دين در کنار ساير افکار و عقايد و مکاتب در جامعه مجال حضور و فرصت داشته باشد.

بنابراين و با مرور توضيحات فوق ميتوان اصول جامعه مدنی را در فردگرايي، نفع انگاری، سکيولاريزم، عقلانيت و تکثر اخلاقی دانست. (اين تذکر برای رفع سوء تفاهم لازم است که مقصود از عقلانيت، پذيرش مرجعيت بدون و چون چرای عقل در درک جهان و پاسخ به پرسشهای بنيادين زندگی است)

از سوی ديگر در تفکر دينی انسان هيچگاه مدار و محور ارزشها نيست و جامعه دينی آشکارا فردگرايي را نفی ميکند. سکولاريسم نيز در جامعه اسلامی با تعاليم خاص اجتماعی آن قابل تحقق نيست. عقلانيـت و تکثر اخلاقی نيز وضعيت مشخصی دارند.

بنابراين گرچه ممکن است جامعه مدنی برخی ويژگيهای مشترک با جامعه دينی از قبيل حفظ حرمت نوع انسان و نفی ديکتاتوری را داشته باشد، ولی به دليل ناسازگاريهايي در بنيادهای آن دو، سخن از جامعه مدنی و تفسير آن به مدينه النبی حکايت از نوعی پارادوکس دارد.

اين مساله ای است که سعيد حجاريان نيز در عبارت نقل شده از او در ابتدای اين نوشتار به آن اشاره کرده و البته علت آنرا نه در جهل خاتمی نسبت به ماهيت جامعه مدنی، که برای کاهش فشارها ميداند.

ظواهر امر حکايت از آن دارد که سخن سعيد حجاريان صحت داشته و خاتمی به اين پارادوکس واقف است. شايد از همين روست که در نامه خود به منظور کاهش فشار حاميانش و انکار ناکامي های رخ داده در مسير تحقق جامعه مدنی، با نقد گذشته و استبدادي دانستن جامعه ايرانی، در دستاوردهای هشت سال موسوم به اصلاحات اغراق ميکند.

خاتمي نيک ميداند که جامعه مدني با مختصات اصيل خود در دل يک فرهنگ دينی قابل تحقق نيست و از سوی ديگر نيز نارضايتی های روشنفکران را در عدول از شعارهای معهود دريافته است. اعتراض جمع قليلی از دانشجويان به خاتمی در 16 آذر 83 گويای اين واقعيت است. شعارهای ليبرال نهاد خاتمی در اتخابات رياست جمهوری سال 84 توسط مصطفی معين و حاميانش صورت عريانتری به خود ميگيرد. معين و حاميانش در اين دوره آشکارا از تحقق دموکراسی دم ميزنند و سخن از عبور از نهادهای انتصابی ميرانند. آنها به يک ليبراليسم تمام عيار مي انديشند و البته ناکامی ايشان در انتخابات بيش از پيش صحت دريافت خاتمی را از ماهيت پارادوکسيکال جامعه مدنی و بی اعتنايي توده های ديندار مردم نسبت به آن آشکار ميکند. در يک جامعه با فرهنگ دينی ظهور تماميت جامعه مدنی امکان پذير نيست. اگر پيروزی خاتمی در سال 76 به پيروزی گفتمان آزادی خواهی تعبير شد، پيروزی احمدی نژاد در انتخابات سال 84 حکايت از شکلگيری گفتمانی با محوريت عدالت داشت. پوپوليستی خوانده شدن شعارهای احمدی نژاد از سوی روشنفکران نشان داد که شعارهای او هيچ قرابتی با جامعه ليبرال نهاد مدنی ندارد. ولی در اين ميان و با طرح زمزمه حضور مجدد خاتمی در انتخابات آتی رياست جمهوری، چند مساله جدی بيش از گذشته رخ مينماياند. آيا خاتمی ميتواند بار ديگر همچون گذشته موضعی دوپهلو نسبت به جامعه مدني اتخاذ نمايد؟ آيا او ميتواند از گفتمان عدالت به سکوت گذر کند؟

طرفداران خاتمی تلاش ميکنند با معرفی خاتمی به عنوان کف مطالبات روشنفکران زيرکانه از پاسخ به اين سوال بگريزند.

آيا خاتمی ميتواند بار ديگر به محور اتحادی برای روشنفکران بدل شود؟ اين مساله ای است که حتی منجر به ترديد جدی او برای شرکت در انتخابات آينده شده است.



۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

نقد حال



از دانشکده که بيرون ميزنم آسمان ابری است و هوای باريدن دارد؛ بعد از ظهر يک روز پاييزی است و همه اينها دست به دست هم داده تا بدهکاريهای يک عمر زندگی يکجا روی دلت مثل بختک بيفتد و حتی نفس کشيدن را مشکل کند.

سوار تاکسی که ميشوم، صدای ضبط آزارم ميدهد. هدفون موبايل را توی گوشم ميگذارم. "علم عبارتست از حضور وجود مجردی برای وجود مجردی، و مساله وحدت علم و عالم و معلوم از جمله مسائلی است که اولين بار توسط ملاصدرا و با توجه به مبنای خاص او در مساله اصالت وجود مطرح شده است." صدای استاد فلسفه با صدای خواننده روی هم افتاده. "نازی تو که يار نداشتی قصد فرار نداشتی"

و من تمام تلاشم را ميکنم تا هدفون را داخل سوراخ گوشم فرو کنم و حواسم رو روی درس متمرکز کنم. باران هنگامه کرده است. ماشين پشت چراغ قرمز ترمز ميزند. نگاهم مي افتد به پسرکی فال فروش که گوشه خيابان کز کرده و لباسهايش که از شدت باران خيس شده است و رهگذرانی که ميگذرند به هيچ عنايتی، گويي از کنار موشی آب کشيده ميگذرند. حرفهای ديشب سجاد را در ذهنم مرور ميکنم. "چرا بعد از انقلاب اسلامی عدالت خواهی به يک گفتمان تبديل نشد؟"

با سبز شدن چراغ، تاکسي به طرفه العينی صحنه را بر هم ميزند و تازه متوجه ميشوم که هدفون توی گوشم چيزی ميگويد "ابن سينا بر مبنای اصالت ماهيت، اتحاد ميان دو مقوله که يکی جوهر باشد و ديگری کيف نفسانی را غير ممکن ميداند." راننده تاکسی نميدانم شايد از سر لجاجت با من صدای ضبط را بلند کرده است. "خوشگلا بايد ..."

به خيابان نگاه ميکنم. زنی کودکی را بر دوش بسته، چند دسته گل به دست در کنار خيابان به اميد لقمه ناني به اين سو و آن سو ميرود. و رهگذرانی باز هم انگار سر در لاک خود دارند. استعاره مونادهای به در و پنجره لايبنيتز چندان هم بي وجه نبوده است.

ابری هوا و پسرک فال فروش و مادر گل فروش همه دست به دست هم ميدهند تا مرواريد اشکها بي هيچ خجالتی از مونادهای بی در و پنجره بر صورتم بلغزند. دختر و پسر جوانی کنارم نشسته اند و دست بر سر و صورت هم ميکشند و با صدای بلند ميخندند.

اين روزهای اول دوره کارشناسی هم روزهای جالبی است. برای ما که يکسال برای شکستن گردن کنکور و رسيدن به دانشکده فنی دست و پا زده ايم حالا ديگر رسيدن به اين بهشت زمينی مستی بی حد و حصری مي آورد. از همه جو گير تر آنهايي هستند که به يک غمزه هم نه يکدل که صددل عاشق يکديگر ميشوند.

حامد هم بنده خدا خوش خيال است که معشوقه ای پيدا کرده بي آنکه بداند حضرت عليه آخر هفته را به جای خوابگاه همراه پسران سال بالايي در اطراف شهر خوش ميگذراند؛ و من هم البته چند بار تلاش کرده ام که به او بگويم ولی هر بار آنچنان با ذوق و شوق برايم حرف زده که جرات گفتن واقعيت را از دست داده ام.

استاد ميگويد "ادراک اعم از حسی و خيالی و عقلی مجرد است و نظريه انطباع باطل است."

هدفون را از گوشم در مي آورم. راننده و مسافری که در صندلی جلو نشسته اند مشغول بحث پيرامون مسائل سياسی هستند. "اين بدبختی های امروز به خاطر ناشکری ست که نسبت به آن پدر و پسر کرده ايم."

کمر خميده مادر بزرگ جلوي چشمم مي آيد. چند روزيست که از شدت درد پا نميتواند راه برود. خاطره بحثهای کودکی با مادر برايم زنده ميشود.

- چرا کمر نه­نه خم شده

- از روزی که دايي را گرفتند و شکنجه کردند، ديگر کمرش راست نشد

- چرا دايي را شکنجه کردند

- چون طرفدار امام بود

دختر و پسر کناری ديگر کارشان بالا گرفته؛ راننده و مسافر جلويي بي کنتور حرف ميزنند؛ ميخواهم چيزی بگويم، بغض راه گلويم را ميبندد.

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

دولت نهم و مساله گفتمان عدالت

مدتی است که با مشاهده بسياری از ناکامی های دولت نهم و نيز فاصله گرفتن آن از آرمانهای اساسی خود، نسبت به مضر يا مفيد بودن اصل پيروزی دولت نهم دچار ترديد شده ام. برای نمونه، به گوشه ای از ناکامی ها و آرمان گريزي های دولت نهم در زير اشاره ميشود:

انتصاب علی کردان و دفاع همه جانبه رئيس دولت از وی، انتصاب وزير ميلياردری چون صادق محصولی، حمايتهای شخص رئيس دولت از اظهارات و اقدامات نابخردانه رحيم مشايي، اقدام نسنجيده برای ورود زنان به ورزشگاه، سياستهای تورم زای پولی و بانکی، و نيز مديرانی که در حوزه مسئوليت خود نتوانسته اند موفقيت چندانی به دست آورند همچون وزير کشاورزی و وزير علوم

ولی در اين ميان اصل پيروزی دولت نهم، حکايت از پيروزی گفتمان عدالتخواهی و بازگشت به گفتمان انقلابی دهه 60 در حمايت از مستضعفين دارد. مساله ای که مستقل از نحوه عملکرد دولت نهم، يک پيروزی مهم به شمار ميرود. از اين رو هر کسی در آينده بايد به نوعی نسبت خود را با اين شعارها و آرمانها مشخص نمايد؛ برای نمونه ليست حاميان خاتمی در انتخابات اخير مجلس شورای اسلامی، دفاع از انديشه های امام و مبارزه با فقر را به عنوان دو شعار محوری خود ميدانست. اين مساله آنگاه اهميت افزون تری مي يابد که همين جريان در گذشته محوريت خود را بر روی بحث توسعه سياسی و گسترش آزادی های مدنی متمرکز کرده بود.

از اين رو اعتقاد دارم بزرگترين دستاورد دولت نهم، در کنار همه ناکامی ها و ضعف های آن غلبه گفتمان عدالت است، و بايد هر گونه انتقادی به دولت نيز از اين زاويه ارزيابی شود. البته بايد توجه داشت که بايد به اين مساله مستقل از عملکرد دولت نهم نگريسته شود، تا مبادا ناکامی های احتمالی اين دولت، منجر به شکست اصل گفتمان عدالت خواهی و گسترش نااميدی در ميان جامعه شود.

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

مدرنيته، فلسفه و فرهنگ

پرسش از مدرنيته و ماهيت آن، با تماس تاريخي ما با جهان متجدد و درک تفاوت­هاي بنيادين آن با باورهاي سنتي ما آغازيدن گرفته است.
اين نوشتار ترجمه­ وتلخيص مقدمه کتاب "تنگناي مدرنيته: فلسفه، فرهنگ و ضد فرهنگ[1]، نوشته لارنس کهون[2] است که در سال 1988 توسط دانشگاه ايالتي نيويورک منتشر شده است. نويسنده در اين کتاب ابتدا به پيدايش مفهوم سوژه در انديشه فلاسفه مدرن مي­پردازد و در ادامه به بحران­هاي حاصله از انديشه انسان­محوري پرداخته، امکان ادامه وضعيت کنوني را مورد بررسي قرار مي­دهد. پيشتر، از اين نويسنده، کتاب "از مدرنيسم تا پست­مدرنيسم" ترجمه عبدالکريم رشيديان از سوي نشر ني روانه بازار شده است.
به منظور توضيح برخي از بخش­هاي مبهم اين نوشتار، توضيحاتي در پاورقي­ها افزوده شده است.
مدرنيته موقتا مي­تواند به عنوان مجموعه­اي از ايده­ها، قواعد و الگوهاي تفسير انواع گوناگوني از مسائل، که از فلسفه تا اقتصاد را دربرمي­گيرد و فرهنگ و جامعه غرب و اروپاي مرکزي و آمريکا را از قرن شانزدهم ميلادي بدين­سو تحت تاثير قرار داده، تعريف شود. تعيين يک سرآغاز مشخص تاريخي براي مدرنيته امکان­پذير نيست و هر يک از قرون شانزدهم تا نوزدهم ميلادی مي­تواند به عنوان سرآغازهاي مدرنيته قلمداد شود. براي مثال انقلاب کپرنيکي در قرن شانزدهم يکي از سرآغازها دانسته شده و از سوي ديگر شکل­گيري دولت­هاي دموکراتيک در قرن نوزدهم جوهره سياست مدرن را مي­سازد.
با اين وجود تعريف سرآغازي براي مدرنيته چندان هم که به نظر مي­رسد نااميد کننده نيست. در بحث­هاي جاري پيرامون ماهيت مدرنيته انتخاب يک نقطه شروع، بسته به آن دارد که کدام يک از اصول به عنوان مقومات مدرنيته متاخر که عبارت از فرهنگ قرن نوزدهم است، اخذ شود.
اين مساله ناشي از اين ادعاي بنيادي در بحث از غايت مدرنيته است که فهم آينده مدرنيته در گرو فهم گذشته آن بوده و علاوه بر اين مفهوم مدرنيته اين ادعا را شکل مي­دهد که ما وارث مجموعه به هم پيوسته­اي از ايده­هاي غرب مدرن هستيم.
مفهوم مدرنيته زماني معنا مي­يابد که ما قطعات پراکنده فرهنگ مدرن و زندگي اجتماعي را همچون يک الگو يا گرايش مشترک بپذيريم. براي مثال حاکميت تکنولوژي، دموکراسي، استيلاي دولت-ملت، علم مدرن، سکيولاريسم و اصالت انسان علي­رغم هم تفاوت­ها و تناقض­هايشان يک ملغمه يکپارچه معنوي-فرهنگي را تشکيل دهند.
در اين صورت گرچه يک نقطه شروع براي مدرنيته وجود نخواهد داشت ولي در مقابل نقاط شروعي وجود دارد که هر يک ظهور بخشي از آنچه را که در قرن نوزدهم به صورت يک نيروي فرهنگي غلبه مي­يابد نشان مي­دهد. [3] (متن کامل مقاله)

[1]The Dilemma of Modernity : Philosophy, Culture, and Anti-culture
[2]Lawrence Cahoone
[3] ميتوان سه رويداد را برحسب تاثيري که بر انديشه بشري گذارده­اند و تا امروز نيز باقي مانده، به عنوان سرآغازهايي براي مدرنيته معرفي کرد:
انقلاب کبير فرانسه که منجر به شکل گيري آرمان آزادي مي­شود.
انقلاب صنعتي که علم و روش علمي را به مثابه يک ابزار قدرتمند و بي رقيبي براي توسعه قدرت انساني معرفي مي­کند.
پيدايش مفهوم دولت-ملت که شکل­گيري حکومت­هايي خارج از قدرت سازمان­هاي ديني را امکان­پذير مي­سازد.

وجودهای توی دستی



ديروز بعد از ظهر از درد معده دراز کشيده بودم که خوابم برد. يکي از روزهای دوره پيش دانشگاهی و نشستن بر سر نيمکتهای چوبی و معلم و همکلاسی ها را در خواب ديدم. از خواب که پا شدم احساس حسرت عجيبی به من دست داد. فرصت ها بسيار زود گذشته اند و ما هر روز گامی به مرگ نزديک تر شده ايم. راستش اين روزها درد معده هم مرا بيشتر به ياد مرگ انداخته است. خوشا به حال آنانی که به مرگ آگاهی رسيده و پيش از مرگ مرده اند. حالا که دوره کارشناسی ارشد هم ديگر درسراشيبی خود قرار گرفته، مرور خاطره دوستان و اساتيد و همه آنهايي که با هر يک به نحوی زيسته ام و در اين عالم وجودی نسبتی با من برقرار کرده و جهان مرا گسترده اند و حالا خاطره فقدان اين وجودهای توی دستی که شايد از آنها جز نسبتی ذهنی هيچ چيز ديگری باقی نمانده است، مرا واميدارد که بيش از گذشته خود را به مرگ نزديک ببينم. احساس اسف در چنين مواقعی طبيعی است ولی اسف بارتر آنکه تاسف هيچ ارمغانی به بار نمي آورد.

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

قصه من و صادق و اکبر

در چهار راه مجاور به مسجد و کتابخانه مرکزي ايستاده ام که صادق شهبازي با شتاب هميشگي خود، به سمت من مي آيد. در فاصله چنذ قدمي ام لحظه اي مي ايستد و ميگويد: "قراره امروز هاشمي رفسنجاني بدون اطلاع قبلي به دانشگاه تهران بياد و بعد انجام يک سخنراني تشريفاتي در جمع يک عده دانشجو نما، بدون هيچ چالشي دانشگاه را ترک کنه، ما از اين قضيه به واسطه اي خبردار شديم و ميخوايم وسط صحبت هاش بلند شيم و ازش سوال بپرسيم تا سخراني از حالت تشريفاتي خارج بشه."

ميخواهم صحبتهايش را ناديده بگيرم و سر کلاس بروم. تا امروز نزديک 10 جلسه غيبت کرده ام. هرچه به خودم فشار مي آورم، نميتوانم خودم را براي از دست دادن اين فرصت متقاعد کنم. به همراه صادق و با قدمهايي که بي شباهت به دويدن نيستند به سمت سالن سخنراني حرکت ميکنيم. از در دانشکده که وارد ميشويم انبوه محافظان فاصله ميان محوطه بيروني تا در سالن را پر کرده اند. ظاهرا بقيه از اين در وارد نميشوند. ولي به ما اجازه ورود از اين سمت را ميدهند. صادق شهبازي بي هيچ معطلي وارد سالن مبشود. ميخواهم به دنبالش بروم که لحظه اي شک ميکنم. بعيد است در چنين فضايي امکان پرسش فراهم شود و هاشمي با توجه به تجربه سخراني 15 خرداد قم تن به پرسش نخواهد داد و البته اين وسط محافظان هم آمادگي برخورد با هر تشنجي را دارند. فکري به سرم ميزند. همانجا جلوي در سالن مي ايستم. قرار است هاشمي از اين در وارد شود. سعي ميکنم با محافظان طرح دوستي بريزم تا مانع حضورم نشوند. محافظان کم کم به من اطمينان ميکنند و من بي هيچ مانعي جلوي در ورودي سالن مي ايستم. پس از چند دقيقه هاشمي از راه ميرسد و در حلقه محاصره محافظان و مريدان و چاکران وارد سالن ميشود. همانجا جلوي در سالن مي ايستم و وقايع داخل سالن را تماشا ميکنم. عده اي ايستاده اند و شعار ميدهند: "مخالف هاشمي مخالف رهبر است مخالف رهبري دشمن پيغمبر است." چهره بعضي ها برايم آشناست. قيافه صادق در اين لحظات ديدني ست. خون خونش را ميمکد. هاشمي شروع به صحبت ميکند و در کمتر از ربع ساعت سخنرانی اش را به پايان ميرساند. صادق و دوستانش پيش بيني اين پايان زودهنگام را نکرده اند و درست در لحظه اي که داشتند فضا را براي پرسش فراهم ميکردند، سخنراني به پايان ميرسد. فريادهاي صادق شهبازي در ميان همهمه جمع گم ميشود. هاشمي از در سالن خارج ميشود. جلو ميروم و سلام ميکنم. جوابم را ميدهد. ميگويم: "آقاي هاشمي چند سوال از محضرتون داشتم." هاشمي ميگويد: "پسر جان من گرسنم. قراره در اين اتاق بغلي ناهار بخورم. بيا با هم بريم تا هم من ناهارم را بخورم و هم تو سوالاتت را بپرسي." در مقابل چشمان مبهوت محافظان و اطرافيان هاشمي داخل اتاق تشريفات ميروم. اتاق مفروش است و اثري از مبل و صندلي در آن نيست. هاشمي عبايش را در مي آورد و روي زمين مينشيند. پاي چپش را دراز ميکند و مشغول خوردن ميشود. روبرويش مينشينم. ميپرسم: "آقاي هاشمي اگه دوباره رئيس جمهور بشيد باز هم مسير طي شده در دوره قبلي را دنبال ميکنيد؟". همان طور که لقمه را پايين ميدهد جواب ميدهد:"کليت راه همونه ولي ممکنه در بعضي سياستها تغييراتي ايجاد کنم". وسط حرفش مي آيم و ميگويم: "مشخصا کدام سياستها؟" ميگويد: "اگر صراحتا بگم سوء استفاده ميشه، ولي از شعارهاي من در انتخابات 84 ميشه متوجه شد."

بدون وقفه ميپرسم: "شما ميفرماييد در دوران رياست جمهوريتان به سمت تحقق عدالت اجتماعي حرکت کرديد. معيار شما براي سنجش تحقق عدالت چيه؟"هاشمي که حالا ديگر ناهارش تمام شده نگاه معني داري به من ميکند. هنوز چيزي نگفته که اخوي محمد وارد ميشود و ميگويد: "دير شده، اگه حرکت نکنيم به برنامه بعدي نميرسيم." هاشمي بدون معطلي از جا بلند ميشود و ميرود. ميخواهم دنبالش بروم. يک لحظه فضا کمي تيره و مات ميشود. صداي اذان توي گوشم ميپيچد. از خواب بيدار ميشوم. موقع نماز صبح است.

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست

يکي از فخرفروشي هاي طرفداران آقاي خاتمي آن است که ايشان شديدا مورد اعتماد مراجع معظم تقليد بوده اند. يکي از مصاديق آن را هم عنايت خاص حضرت آيت الله وحيد خراساني به ايشان ميدانند. علت اين مساله هم بنا به نقل قول معروف تعطيل کردن روز موسوم به شهادت مادر بزرگوار ما – بنده از ناحيه مادری منسوب به سادات ميباشم- حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به درخواست آيت الله وحيد خراساني توسط آقاي خاتمي ميدانند.

بنده حضرت آيت الله وحيد را از استوانه هاي فقه جعفري و شايد اگر مبالغه نباشد بزرگترين فقيه زنده عصر حاضر ميدانم. ولي کساني که با مشي سياسي و نظرات حضرت آيت الله وحيد در مساله ولايت آشنايي دارند نيک ميدانند که نظرات ايشان در دورترين نقطه از نظرات فقهي حضرت امام خميني و همفکران و شاگردان او قرار داد. بنابراين نوع نگاه ايشان به حکومت تنها به مثابه ابزاري ظاهري براي حفظ شعائر ديني است و بنابراين براي ايشان چندان ناگوار نيست از رئيس دولتی که سياستهای فرهنگی او جز بر داد دادن بنيادهای فرهنگ دينی حاصلی دربرنداشته چنين تقاضايي بنمايد. برای فقهايي چون آيت الله وحيد هيچ حکومتی در عصر غيبت حکومت صالح نيست و از اين رو از هر حکومتی تا آنجا که امکان داشته باشد ميتوان به مثابه ابزاری برای حفظ صورت دين استفاده نمود. نگارنده قصد بررسی مبانی فقهی اين نوع نگاه به حکومت را ندارد و تنها هدف از اين يادداشت روشن نمودن مغلطه دوستان بزرگوار اصلاح طلب است.

امروز که مشغول نگاه کردن عکس های برنامه پويش سوم بودم به عکس خانم ليلا حاتمی بازيگر مشهور سينما برخوردم. با ديدن تصوير سخنرانی او در اين برنامه به ياد عکسی افتادم که چند ماه پيش از حضور او در يک جشنواره خارجی با وضعی زننده حکايت ميکرد. برايم سوال است کسانی که دولت احمدی نژاد را به خاطر اظهارات کاملا غلط اسفنديار رحيم مشايي و يا دستور رئيس جمهور برای ايجاد امکان ورود زنان به ورزشگاه که البته به لحاظ فقهی محل بحث و مناقشه است به ضديت با اسلام متهم ميکنند، حمايت امثال آقای ملکيان و خانم ليلا حاتمی و صدها روشنفکر لائيک را چگونه تحليل ميکنند؟ راستش را بخواهيد بنده حمايت بعضی از اصحاب روحانيت را هم غلبه ظواهر دين ميدانم. نميدانم ولی به گمانم ذکر اين شعر گزنده يوسفعلی ميرشکاک در اين انتها بي مناسبت نباشد:

ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست بايد از ايمان و کفر خويش برداريم دست

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

حضور در فضای مجازی: بايدها و نبايدها



چند سال پيش که تازه وارد مقطع کارشناسي شده بودم با کتابي با نام نگاهي فلسفي به اينترنت نوشته هيوبرت دريفوس آشنا شدم. البته نام اصلي کتاب on the internet است که مترجم عنوان ديگري براي ترجمه فارسي برگزيده است. هيوبرت دريفوس شخصيتي است که من هر کتاب فارسي و انگليسي از او به دستم برسد، سعي ميکنم حتي به قدر تورقي هم که شده آن را مطالعه کنم. در اينجا مجال سخن پيرامون شخصيت او نيست. آن روزها گرچه مساله تاثيرات فرهنگی اينترنت برای من به يک معضل جدی تبديل شده بود ولی به اين مساله همچون بسياری از دغدغه های متعالی ديگر در زير غبار دغدغه های روزمره زندگی به فراموشی سپرده شد. کتاب مذکور را حدود پنج سال پيش تنها يک نگاه سرسري کردم و به دليل کمبود فرصت در گوشه کتابخانه ام فراموش شد.
حدود سه ماه پيش که به دفتر دکتر رامتين خسروي استاديار رشته مهندسي نرم افزار دانشگاه تهران رفته بودم، بحثي پيرامون تبعات فرهنگي اينترنت پيش آمد. البته تمرکز صحبت ما بر روي مساله تمرکز زدايي در حوزه انتشار اطلاعات بود. از آن روز تا همين امشب که مشغول نوشتن اين متن هستم يک سوال اساسي براي من، اثرات خاص اينترنت در يکسان سازي جهاني و نيز اثر آن بر روي فرهنگ و باورهاي ديني ماست.
اين شد که بعد از سالها دوباره به ياد کتاب درباره اينترنت دريفوس افتادم و مجددا به سراغ آن رفتم. البته در همين ميان توانستم به نسخه الکترونيک آن که اخيرا توسط انتشارت راتلج منتشر شده دسترسی پيدا کنم.
دريفوس در اين کتاب با اصولی که آشکارا متاثر از کتاب هستی و زمان و ديگر آثار هيدگر است به نقد اينترنت ميپردازد. گرچه آنچه دريفوس در اين کتاب بيان ميکند ارتباط مستقيمي با پرسشها و مساله هاي من ندارد ولي در عين حال به نقل قول چند مورد از عبارات او در کتابش ميپردازم که به نظرم به بحث اصلي بي ارتباط نيست.
يکی از اولين نکات تامل انگيز که در همان ابتدا توجه مرا به خود جلب ميکند، عنوان فصل چهارم کتاب است:
Nihilism on the Information Highway: Anonymity vs. Commitment in the Present Age
نهيليسم در بزرگراه اطلاعاتی : گمنامی در برابر تعهد در عصر حاضر
مطالعه مقدمه کتاب هم خالی از لطف نيست. او در صفحه ششم کتاب در بخش مقدمه به طرح اين پرسش ميپردازد:
As a philosopher, I’m not going to become involved in condemning some specific uses of the Internet and praising others. My question is a more speculative one: what if the Net became central in our lives?
من به عنوان يک فيلسوف قصد ندارم به محکوم کردن برخی از کاربردهای اينترنت و تحسين کردن جنبه های ديگر آن بپردازم. پرسش من، پرسشی نظرورزانه تر است: اگر شبکه نقشی بنيادی در زندگی ما پيدا کند چه رخ ميدهد؟
او در پاسخ به اين سوال ميگويد:
In seeking an answer, we should remain open to the possibility that, when we enter cyberspace and leave behind our animal-shaped, emotional, intuitive, situated, vulnerable, embodied selves, and thereby gain a remarkable new freedom never before available to human beings, we might, at the same time, necessarily lose some of our crucial capacities.
ما در جستجوی پاسخي، بايد در برابر اين امکان گشوده باشيم که هنگام ورود به فضای سايبرنتيک و پشت سر گذاشتن خويشتنهای شبه حيوانی، عاطفی، شهودی، دارای موقعيت معين، آسيب پذير و تجسد يافته مان و از آن پی، به دست آوردن آزادی نوين استثنايي که هرگز پيش از اين در دسترس هيچگاه در دسترس انسان نبوده است، ممکن است همزمان برخی از توانايي های مهم خود را از دست بدهيم.
او ادامه ميدهد:
Furthermore, we would be tempted to avoid the risk of genuine commitment, and so lose our sense of what gives meaning to our lives.
به علاوه ممکن است وسوسه شويم از خطر تعهد صادقانه اجتناب کنيم و به اين ترتيب تشخيصمان را از آنچه که به زندگی مان معنا ميدهد از دست بدهيم.
سپس در توضيح فصل چهارم کتاب ميگويد:
Anonymity and nihilism. Meaning in our lives requires genuine commitment and real commitment requires real risks. The anonymity and safety of virtual commitments on-line would lead to life without meaning.
گمنامی و نهيليسم. معنا در زندگی های ما نياز به تعهد صادقانه دارد و تعهد واقعی نيز به خطر پذيری نيازمند است. گمنامی و امنيت تعهدهای مجازی روی شبکه، به زنگی بدون معنا منتهی ميشود.
من با اين نوشتار به هيچ وجه درصدد پاسخ گويي به سوالي نبوده ام، بلکه تنها ميخواستم به يک معضل جدي اشاره کنم:
آيا ما ميتوانيم به عنوان مسلماناني ديندار و پايبند به اصول وارد دنياي مجازي شويم و از اقتضائات نامطلوب آن مصون بمانيم؟
البته اين به معنای انکار مزايای دسترسی به دنيای مجازی نيست. چه آنکه نسخه الکترونيک کتاب مذکور را در کمتر ربع ساعت از طريق اينترنت تهيه کردم.
شايد در فرصتي ديگر به پاسخ اين سوال اشاره اي داشته باشم.

۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

آيين رسمی بازگشايي دانشگاه ها



امروز که برنامه آغاز سال تحصيلی دانشگاه ها با حضور معاون اول رئيس جمهور را از تلوزيون مشاهده کردم، خاطره سال پيش همين برنامه با حضور دکتر احمدی نژاد برايم زنده شد.

آنروز اگرچه در داخل سالن برگزاری همايش، به دليل حضور مهمانان رسمی که غالبا از اساتيد دانشگاه و مسئولان وزارت علوم بودند اتفاق خاصی نيفتاد، ولی در حواشی برنامه جوادثی رخ داد که حتی توانست به دستاويزی برای رسانه های مخالف دولت تبديل شود.

تقريبا يکی دو روز قبل از برگزاری برنامه، اطلاعيه های تشکل های مخالف دولت در دانشگاه مبنی بر دعوت از دانشجويان برای ابراز اعتراض به رئيس جمهور هنگام حضور او در دانشگاه تهران منتشر شد.

از طرفی دانشجويانی که هر يک به نحوی خود را حامی دولت ميدانستند عزم خود را جزم کردند تا نگذارند که استقبال از رئيس جمهور در آن روز يک طرفه شود.

گرچه من در ساعتهای حضور دکتر احمدی نژاد در سالن نشسته بودم و از اتفاقات بيرون خبری نداشتم، ولی بعد از پايآن برنامه، وضعيت دانشگاه حاکی از يک فضای متشنج در هنگام برگزاری مراسم بازگشايي بود. بعد هم که مشروح ماجرا را از دوستان پرسيدم متوجه شدم که ابتدا دانشجويان موسوم به انجمنی به سمت در ورودی سالن هجوم برده اند و دانشجويان بسيجی هم جلوی آنها را گرفته اند و مختصری درگيری نيز رخ داده است.

وقتی اين واقعه و رويدادهای مشابه را مرور ميکنم متوجه ميشوم که جريان مخالف دولت با حملات غيرمنصفانه و ناهنجار خود به دولت مانع از آن شده است که طيف حاميان دولت فرصتی برای نقد منصفانه دولت به دست آورند؛ و يک نمونه اش فعاليت های دانشجويان اصولگرا است که همواره عمده انرژی خود را صرف دفع حملات تخريبی جريان مخالف کرده اند.

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

افزايش بودجه پژوهشی، فرصت يا تهديد



يکي از سياست­های دولت خدمتگزار در سال جاری اختصاص يک درصد از بودجه دستگاه­ های اجرايي به مقوله پژوهش است. همچنين اختصاص درصدی از درآمد ناخالص ملی به بودجه پژوهشی يکی از اهداف برنامه چهارم توسعه است. خبرهايي از اين دست گرچه در نگاه اول مسرت بخش و حاکی از اهتمام دولتمردان و مجموعه حاکميت به مساله پژوهش است، ولی روی ديگر سکه آن است که افزايش اعتبارات پژوهشی در فقدان نقشه جامع علمی و هدفگذاری مشخص پژوهشی و تدوين معيارهايي برای سنجش کارآمدی پژوهش های صورت گرفته، حاصلی در بر نخواهد داشت.

به توفيق الهی اين بنده خدا فرصت يافته است که دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در يکی از بهترين مراکز آموزشی-پژوهشی در رشته های فنی-مهندسی سپری نمايد. متاسفانه وقتی توع عملکرد پژوهشی و نحوه انتخاب عناوين رساله های مقطع کارشناسی ارشد و دکترا را مرور مينمايم با واقعيتی تلخ روبرو ميشوم. روش انتخاب پايان نامه ها و طرح های پژوهشی آن است که اساتيد و دانشجويان غالبا به سايتهای دانشگاه ها و موسسات مشهور جهان در زمينه مرتبط خود رجوع کرده و دست به گزينش موضوعاتی ميزنند که در آينده بتواند به انتشار يک يا چند مقاله در همايش ها و مجلات معتبر بين المللی منجر شود؛ و تنها معياری که در اين ميان مورد توجه قرار نميگيرد توجه به اهداف از پيش تعيين شده معين و رفع نيازهای ملی است. ثمره چنين پژوهش هايي در نهايت به ارتقای اعضای هيات علمی از مقطع استادياری و به دانشياری و مقاطع بالاتر و ورود دانشجويان به دانشگاه های برتر جهان خواهد بود؛ بدون آنکه گره ای از مشکلات کشور گشوده شود.

وضعيت توصيفی در مراکز آموزشی و پژوهشی محل تحصيل بنده به همين شکل و يا در ابعادی فاجعه آميزتر در ساير موسسات آموزشی-پژوهشی اين کشور در حال تکرار است.

در انتهای سخن با کمال تاسف بايد اعتراف کرد که تداوم افزايش بودجه پژوهشی بدون هدفگذاری مشخص نه تنها به رفع مشکلات ملی و توسعه دانايي محور منجر نخواهد شد، بلکه تنها نتيجه آن اتلاف منابع ملی خواهد بود.

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

در طریق تفکر



يکسال پيش نسخه الکترونيک کتابي با عنوان "در طريق تفکر: مقدمه ای بر فلسفه معاصر"از انتشارات دانشگاه آکسفورد به دستم رسيد. چند روز پيش که از روی تفنن فهرست مطالب، ديباچه و مقدمه اين کتاب را مرور ميکردم به نکات جالبی در ديباچه آن برخوردم. نظر به آنکه نويسنده کتاب به مسائل جالبی درباره آموزش فلسفه، فرهنگ بشری و ... اشاره کرده بود بر آن شدم تا ديباچه کتاب را در دسترس قرار دهم. آنچه در پي مي آيد ترجمه ديباچه کتاب فوق الذکر است.

هنگامی که ميخواهيم درباره موضوعی که سالهاست به صورت تخصصی پيرامون آن به پژوهش پرداخته ايم برای دانشجويان مبتدی سخن بگوييم، چيزهای زيادی ياد ميگيريم؛ و اين يک دليل عمده برای من بود تا کتابی مقدماتی درباره فلسفه معاصر بنويسم. بعد از مدتی که حول جزئيات يک موضوع، پژوهش حرفه ای انجام ميدهيد، اين خطر وجود دارد که ايده کلی خود را نسبت به موضوع از دست بدهيد؛ چنانکه در جنگلی به دليل توجه به درختان از اصل جنگل غافل شويد.

يک گام به عقب و تفکری دوباره پيرامون موضوع و اينکه کار پژوهشی چگونه بر آن تطبيق مي يابد به شما اين امکان را ميدهد که نه تنها ارتباط ميان موضوعات مختلف را باز تشخيص دهيد، بلکه بتوانيد رابطه های جديدی را نيز ايجاد کنيد. از اين رو تدريس در مقطع کارشناسی همچنان مفيد و جذاب است.

چرا من تلاش کرده ام کتابی بنويسم که يک متن قابل اتکا و منظم به عنوان مقدمه ای بر سوالات اصلی و علايق عمده فلسفی در دنيای انگليسی زبان باشد. (البته من بعضی سوالاتي را که خارج از جريانهای اصلی فلسفه بوده اند به دليل اهميتی که برايشان قائلم مطرح کرده ام). يک کتاب فلسفه نبايد انباشته ای از پاسخ های کنونی به سوالات اصلی باشد چرا که فلسفه عمق بخشيدن به فهم ما از سوالات است تا يافتن جواب سوالات.

بنابراين وظيفه اصلی من آماده نمودن مخاطب برای ورود به بحثهای فلسفه معاصر با ترسيم قلمروهای مفهومی بود مه در اين ميان پاسخ بسياری از سوالات نيز بيان شده است. من اميدوارم موفق شده باشم که اين امکان را برای تازه واردان فراهم بياورم تا قلمروهای متعدد فلسفی را بيابند و همچنين کسانی را که ميخواهند موضوعی را با عمق بيشتری دنبال کنند راهنمايي کرده باشم. يک مقدمه ميتواند شروع يک داستان بلند باشد.

من تا کنون در سه قاره مختلف به تدريس فلسفه پرداخته ام؛ و برايم تعجب آور بود که سوالاتی يکسان از فرهنگهای مختلف برميخيزد. من از تمام شاگردانم در قانا، انگليس و ايالات متحده متشکرم: خصوصا از آنهايي که به من براهين جديدی آموختند و يا يک برهان قديمی را به شکلی نوين بيان کردند

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

نقد کتاب نقد

امروز ظهر يک شماره ناشناس با موبايلم تماس گرفت. ميخواستم گوشي را برندارم ولي گفتم شايد کار مهمي داشته باشد. گوشي را که برميدارم، صداي آن طرف خودش را شهباز معرفي ميکند. ميخواهم گوشي را قطع کنم ولي بي خيال ميشوم. حدود دو ماه پيش به معرفي صادق شهبازي قرار در جلساتي براي نقد کتاب نقد به مديريت همين آقاي شهباز شرکت کنم و البته من هم در جلسه اول شرکت کردم و مثل هميشه با اظهار نظرهاي خاص توجه همه را به خود جلب کردم و قرار شد در جلسه بعدي به تفصيل نظرات خود را بگويم؛ ولي با کامل بي ادبي در جلسه بعد حضور پيدا نکردم و براي آنکه هيچ گونه دسترسي به من وجود نداشته باشد در حوالي زمان برگزاري جلسه موبايل خودم را خاموش کردم.

حالا امروز بعد از حدود پنج ماه اين بنده خدا به من زنگ زده بود و من هم که تازه شب قدر را پشت سر گذاشته بودم و ميخواستم آدم خوبي شوم احساس خجالت ميکردم. و اين احساس شرمندگي وقتي بيشتر شد که گفت آقاي زالي کجا هستيد، ميخواستم هديه اي خدمتتان تقديم کنم. گفتم به چه مناسبتي؟ گفت حضور در جلسه نقد کتاب نقد

از شدت خجالت آب ميشوم.

واقعا بعضي ها چقدر بزرگوارند

در حاشيه: تصميم گرفته ام من بعد در اين وبلاگ کمی مطالب زرد هم منتشر کنم

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

کجايند آنهايي که



و امشب غربتی سي ساله پايان ميپذيرد ...

از نوف بكالى روايت شده است كه گفت : اميرالمؤ منين اين خطبه را براى ما در كوفه ادا فرمود. و او كه بر سنگى كه جعدة بن هبيره المخزومى براى او نصب كرده بود، ايستاده بود. جبّه اى پشمين بر تن داشت و بند شمشيرش از ليف خرما بود و پاى افزارى از ليف خرما به پاى داشت و نشان سجده بر پيشانيش چون پينه هاى زانوى شتر پيدابود. و چنين فرمود:

...

آگاه باشيد، كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روى آورد. بندگان نيك خدا، عزم رحيل كردند. متاع اندك ناپايدار اين جهان را به نعمت فراوان و پايان ناپذير آخرت فروختند. برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، اگر امروز زنده نيستند، زيان نكرده اند تا اندوهگين شوند و شرنگ تيره گون جفاى دشمن را بياشامند. به خدا سوگند با خدا ديدار كردند و خدا مزدهايشان را به تمامى داد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان درآورد. كجايند برادران من كه قدم در راه نهادند و همراه حق درگذشتند؟ عمار بن ياسر كجاست ؟ ابن تيّهان كجاست ؟ ذوالشهادتين كجاست ؟ كجايند همانندان ايشان ، برادرانمان كه با هم مرگ پيمان بستند و سرهايشان به سوى بدكاران فرستاده شد.

دست در محاسن شريف خود زد و بسيار گريست. سپس فرمود:

دريغا بر برادران من ، كه قرآن تلاوت كردند و آن را نيكو آموختند و در آنچه واجب بود، انديشيدند و بر پايش داشتند و سنت را زنده ساختند و بدعت را ميرانيدند و چون به جهاد دعوت شدند، اجابت كردند و به پيشواى خود اعتماد نمودند و از او پيروى كردند.

جهاد جهاد، اى بندگان خدا. بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم. هر كه خواهد كه با اين سپاه به سوى خدا در حركت آيد به لشكرگاه روى نهد.

نوف گفت : براي فرزندش حسين ( ع ) پرچمي با ده هزار نفر و براي قيس بن سعد در ده هزار و براي ابوايوب انصاري در ده هزار و براي ديگران هر کدام تعدادي ديگر تهيه فرمود . تصميم داشت به صفين بازگردد . و هنوز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم جنايتکار به امام ضربت زد. لشکر برگشت و ما همچون گله اي بوديم که شبان خود را از دست داده و گرگان از هر جانب به سرعت به آنها حمله ور شده بودند