۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

دنيای مجازی و مرگ مولف



چند روزقبل برای خالی نبودن عريضه و به روز کردن وبلاگم، يکي از مقالاتي را که مدت‏ها پيش پيرامون معضلات حاکم بر آموزش عالی کشود نگاشته بودم، در اينجا منتشر کردم. شامگاه شنبه وقتی مشغول بررسی توضيحات وارده از سوی مخاطبين به مطالب مندرجی بودم، با يک توضيح جالب روبرو شدم:

مطلب شما در انصارنيوز منعکس گرديد- ناشناس

راستش در ابتدا باور نمي‏کردم، تا اينکه با حجستجوی نام اين سايت در گوگل موفق شدم آن را پيدا کنم و البته برای اولين بار از آن ديدن نمايم. مقاله من به تيتر اول اين سايت تبديل شده بود. در پي آن بودم به فردی که اين کار را کرده، تذکر دهم، من بعد برای درج مقالاتم در چنين سايت‏هايي از من اجازه بگيرد، ولی تقريبا هيچ راهی برای شناسايی او نداشتم.

مساله مرگ مولف که روزگاری به يک نظريه هرمنوتيکی در باب معنا بدل گشته بود، امروزه ابعاد گستره‏تری يافته، به گونه‏اي که يک مقاله بدون اطلاع نويسنده آن در سايتی درج مي‏شود که شايد کوچک‏ترين نسبتی به لحاظ سياسی و اجتماعی با او نداشته باشد. حال بايد ديد که ايده اصلی مولف در چنين زمينه‏اي، چگونه فهم مي‏شود و اگر در گذشته از عدم امکان بازسازی افق معنايي مولف سخن مي‏رفت، امروزه ديگر چيزی به نام افق معنايي برای مولف باقی مانده است.

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

گفتاری پيرامون آموزش عالی



در حال حاضر نظام آموزشی و پژوهشی حاکم بر دانشگاه‏ها و مراکز پژوهشی کشور از معضلات عمده‏ای رنج مي‏برد. معضلاتی که منجر به بروز ناکارآمدی بنيادی در اين حوزه شده است. در زير به برخی از آنها اشاره مي‏شود:

1-عدم شناسايي استعدادها و هدايت دانشجويان به سمت رشته‏های مناسب تحصيلی

2-ناکارآمدی شيوه­های تدريس فعلی و الگوگيری از نظام آموزشی ايالات متحده بدون بررسی تطبيقی

3-فقدان مطالعات ميان‏رشته‏ای و عدم تعامل ميان دپارتمان‏های آموزشی

4-تخصيص بودجه‏های پژوهشی بدون نظارت و ارزيابی و تصويب پروژه‏های پژوهشی بدون لحاظ نيازهای بلند مدت و چشم‏انداز جامع

5-تصويب رشته‏ها و مقاطع تحصيلی جديد بدون لحاظ کردن منابع ضروری پژوهشی و کميت و کيفيت اعضای هيات علمی

6-عدم دسترسی به مقالات و کتاب‏های منتشره در جهان به دليل عدم برنامه‏ريزی در تخصيص اعتبار برای خريد حق عضويت مجلات و انتشاراتی‏های معتبر بين‏المللی

7-پذيرش دانشجو بيش از ظرفيت استاندارد

8-عدم‏بهره‏گيری از امکانات و تجربيات نظام آموزش سنتی

9-به روز نبودن کتابخانه‏ها نبود امکان دسنرسی آسان برای دانشجويان و پژوهشگران به آنها

در کنار مسائل فوق ياس و سرخوردگی جوانان و بي‏رغبتی آنها به تحصيل مزيد بر علت شده و به گسترش روزافزون مهاجرت فارغ‏التحصيلان برای ادامه کار به خارج از کشور دامن زده است.

از سوی ديگر سياست‏های نسنجيده‏ای چون خدمت وظيفه عمومی موجب شده است که دانشجويان پسر از فرصت برابر با دانشجويان دختر جهت رقابت برای ورود به دانشگاه محروم شده و تعداد دانشجويان دختر به طور متوسط بيست درصد بيش از دانشجويان پسر باشد. مساله‏ای که در حال حاضر تبعات اقتصادی و اجتماعی خاصی به همراه داشته و در آينده آثار منفی آن بيش از مقطع فعلی خواهد بود.

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

وحدت تجربه فلسفی


ديشب مشغول خواندن کتابی بودم با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب؛ اين کتاب نوشته اتين ژيلسون فيلسوف توميستی معاصر فرانسوی است و توسط دکتر احمد احمدی به فارسی ترجمه شده است. نام اصلی کتاب وحدت تجربه فلسفی است که مترجم به دليل نامانوس بودن، عنوان ديگری را برای کتاب برگزيده است.

کتاب با شرح چند چالش مهم فلسفی قرون وسطی که منجر به ظهور شک گرايي در عصر دکارت شده آغاز ميشود و در ادامه به شرح و نقد نظام فلسفی دکارت و تاثيرات آن در فيلسوفان بعدی ميپردازد و در نهايت با مروری بر تاثيرات کانت و آگوست کنت خاتمه مي يابد.

نکته جالب توجه آن است که نويسنده که خود پيرو نظام فلسفی قديس توماس آکويناس است، از چشم اندازی ارسطويي به نقد تجربه فلسفی غرب مينشيند و از اين رو نقدهای او ميتواند برای يک خواننده دلبسته به سنت فلسفه اسلامی نيز جذاب باشد.

يک مساله جالب نيز در حاشيه خواندن اين کتاب توجهم را جلب کرد. در وسط کتاب، هنوز فاکتور خريد آن از انتشار سمت قرار داشت. دوازهم اسفند ماه سال 1383. به ياد مي آورم روزی که اين کتاب را خريدم شروع به مطالعه آن کردم و البته هر چه تلاش کردم از محتوای آن سر درنياوردم. حالا وقتی امروز بعد از چهار سال، گرچه زمانی بسيار طولانی بر من گذشته ولی خوشحالم که حداقل به نظر خودم، کمی از محتوای اين کتاب را درک ميکنم.

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

بدرقه فرزندان روح‏الله

کنار مزار شهدای گمنام مدفون در مصلای نماز جمعه ايستاده‏ام و مشغول خواندن فاتحه هستم که پسر بچه‏ای مي‏آيد و در کنارم مي‏ايستد. نگاه کنجکاوانه‏ای به سنگ قبرها مي‏کند.

پس از چند لحظه مي‏پرسد "چرا اسم پدر همه‏شان روح‏الله است؟"

جواب مي‏دهم "روح‏الله اسم امام خميني است نه پدر واقعی آنها"

دوباره مي‏پرسد "مگه گمنام نيستند، پس چرا سن‏شان معلوم است؟"

جواب مي­‏دهم "از روی استخوان‏ها مي‏توان سن را تخمين زد"

بدون معطلی مي‏پرسد "از کجا معلوم که عراقی نباشند؟"

هرچه تلاش مي‏کنم پاسخی به ذهنم نمي‏رسد. خنده‏ام مي‏گيرد.

پيامک‏های بچه‏ها تا نيمه‏شب ادامه دارد. دعوت برای حضور در مراسم تدفين شهدا در دانشگاه مي‏کنند. يکشنبه عصر بيانيه انجمن اسلامی منتشر و در آن با تدفين شهدا مخالفت جدی شده است. خيلي‏ها مي‏ترسند که موقع مراسم حادثه‏ای رخ دهد. ولی من تقريبا مطمئنم که هيچ اتفاقی نمي‏افتد. فجايع غزه و هم‏زمانی مراسم با هشتم محرم امکان هرگونه حرکت اعتراضی را سلب مي‏کند.

وارد مسجد که مي‏شوم مرتضی را در گوشه غربی مسجد مي‏بينم. مي‏روم و سلام مي‏کنم و مشغول صحبت مي‏شويم. بعد از حدود نيم ساعت متوجه مي‏شوم کسانی که در اين گوشه جمع شده‏اند به عنوان انتظامات از قبرهای پيش‏کنده محافظت مي‏کنند و از هجوم جمعيت به سمت قبرها جلوگيری خواهند کرد. من هم با آنها همراه مي‏شوم.

مرتضی بالای قبر وسطی ايستاده است. قرار است تلقين بخواند. من هم مي‏آيم و کنار قبر سمت چپ مي‏ايستم. ابوالفضل شريعتمداری وارد قبر مي‏شود تا تلقين بخواند. تابوت‏ها را مي‏آورند و کنار قبرها مي‏گذارند. بي‏اختيار خم مي‏شوم و بر تابوت بوسه مي‏زنم. پرچم روی تابوت را کنار مي‏زنند. پيکرها را در مي‏آورند و روی دست‏ها مي‏گيرند. طول کفن به زحمت يک متر مي‏شود. ابوالفضل استخوان‏های کفن پيچ شده را از سمت پايين قبر داخل مي‏گذارد. بالای سرش ايستاده‏ام و نگاه مي‏کنم. از هر سو چفيه و تسبيح و جانماز مي‏دهند برای تبرک. هر چه مي‏دهند به ابوالفضل مي‏دهم و او هم در حاليکه با يک دست کفن را به نيابت از کتف نداشته تکان مي‏دهد تبرکي‏ها را به کفن مي‏کشد. آقای علم‏الهدی وسط ايستاده و با صدای بلند تلقين مي‏خواند و پنج نفری هم که داخل قبرها هستند تکرار مي‏کنند. صدايش در آن همهمه به زحمت شنيده مي‏شود. خواندن تلقين که تمام مي‏شود ابوالفضل سنگ لحد پايين قبر را مي‏گذارد. نصف قبر که پوشيده مي‏شود دلم طاقت نمي‏آورد. به ابوالفضل مي‏گويم که اجازه بده. سرم را داخل قبر مي‏کنم. هرچه تلاش مي‏کنم تا لبهايم را به کفن برسانم نمي‏شود، دستی مي‏کشم و بالا مي‏آيم. سنگ دوم هم گذاشته مي‏شود. سرم را بلند مي‏کنم. حال مرتضی منقلب است. باران اشک از صورتش جاری است. به نظرم ياد پدر برايش زنده شده. با دست روی قبر خاک مي‏ريزيم. روی قبرها پوشيده مي‏شود. سنگ‏های موقت را مي‏گذارند. روی همه‏شان نوشته شده فرزند روح‏الله.

حالا ديگر مراسم تقريبا به پايان رسيده. صدای اذان از مسجد به گوش مي‏رسد. مرتضی بالای سر قبرها نشسته و نگاه معناداری به آنها مي‏کند. سعی مي‏کنم به عمق نگاهش راه پيدا کنم؛ نمي‏توانم. مي‏روم و کنارش مي‏نشينم. حميدرضا هم مي‏آيد و کنارمان مي‏نشيند. دست‏هايم را که حالا ديگر گل‏های رويش خشک شده را در دست‏هايش مي‏گيرد. احساس شرم مي‏کنم.

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

تنهاتر از مسيح



گودال قتلگاه پر از بوی سيب بود

تنهاتر از مسيح کسی بر صليب بود