۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

بیماری دکترا


خدايا! ما را دکتر بميران و تا ندکترانيده‌اي از اين دنيا مبر!
جلال آل احمد در شرح زندگي خود نقل مي‌کند که در دوره‌اي، دکترا هم پذيرفته شده و البته آن را نيمه‌کاره رها کرده است و به قولي از بيماري دکترا رهايي يافته است.
آقاي دکتر عابدي را فکر مي‌کنم همه مي‌شناسيد. يکروز که داشت برايم زندگي‌اش را تعريف مي‌کرد، گفت که بعد از ليسانس ديگر ادامه تحصيل رسمي نداده است؛ زيرا به نظرش درس خواندن براي مدرک شرک به خداست.
عجب رند عالم‌سوزيست اين دکتر عابدي!
قصه دکتر عابدي باعث شد که اين جمله عارفانه را از خود ساطع کنم: هرکس براي رضاي خدا از مدرک دکترا چشم بپوشد، خداوند او را در همين دنيا دکتر مي‌گرداند.
خدايا! تمامي بيماران مبتلا به دکترا را شفاي عاجل عنايت بفرما!

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

در دفاع از حريم تفکر


چندي است که فردي با اظهارات فوق کارشناسانه در حوزه مسائل فلسفي توانسته براي خود وجهه‌اي دست و پا کند و حتي به سخنران ثابت تلويزيون و محافل بسيج دانشجويي تبديل شود.
در زندگي‌نامه خودنوشتي که در سايت شخصي او درج شده، آمده است: او به تحصيل خصوصي دروس تخصصي «زيباشناسي» نزد محمد مهدي فولادوند پرداخت. فولادوند كه مولف نخستين كتاب‌هاي زيباشناسي در ايران، پايه‌گذار نخستين انجمن فلسفه، استاد دانشگاه سوربن پاريس و مترجم برجسته قرآن كريم است، به مدت يكسال [او] را به عنوان دستيار پژوهشي خود در حوزه تدوين مباحث نوين زيباشناسي در هنر مدرن برگزيد و اين همكاري تا سال 1382 ادامه يافت كه ماحصل آن نگارش و نشر رساله‌اي در باب زيباشناسي مدرن بود.
در کل زندگينامه، تنها بخشي که سابقه تحصيلي او را نشان دهد همان چند سطر فوق است. يعني ايشان فاقد هرگونه تحصيلات فلسفي است. گرچه در اين متن ادعا شده که او رساله‌ای در باب زيبايي‌شناسی مدرن نگاشته است، ولی از کيفيت اين رساله و چند و چون آن اطلاعی در دست نيست.
در ادامه برخي از اظهارات شبه فلسفي او را مرور می‌نمايم.
«پوپر در ايران حکم «پدرخوانده جامعه باز» را براي روشنفکران ديني دارد تا جايي که آنان به جناح پوپريست‌ها مشهور شده‌اند عبدالکريم سروش مي‌گويد بن‌مايه آموزه‌هاي پوپر ساختار فکري او و کساني چون مصطفي ملکيان را ساخته است.»
نکته بسيار جالب‌ آن است که اين فرد سروش و ملکيان را در کنار هم قرار داده و هر دو را متاثر از پوپر مي‌داند؛ حال آنکه اگر کسي اندک اطلاعي از مواضع اين دو داشته باشد، به خطاي واضح او پي مي‌برد. آقاي سروش شايد متاثر از پوپر باشد، ولي آقاي ملکيان اساسا دغدغه‌هايي معنوی و عرفانی دارد که در هر دو ساحت فلسفه تحليلی و قاره‌ای به جستجوی آنها می‌پردازد.

«کارل پوپر، فيلسوف علم اتريشي- انگليسي (1902-1994.م) که نسبي يهودي دارد، از ابتداي جنگ سرد با آراء خود در باب «انقلاب علمي» به چتر معرفتي سازمان سيا پيوست و «در دفاع از علم و عقلانيت» تئوري «ابطال‌پذيري» را ساخت. او گفت عقلانيت يعني «ابطال کردن» نظريه‌ها و نظريه‌اي علمي است که با تجربه ابطال شود! اگر فرضيه‌اي خود را به حقيقت نزديک ببيند و امکان بقا آن فراهم شود، خطرناک است، چون با روح نسبيت‌گرايي غرب سازگار نيست. از اين رو، پوپر با رد هرگونه قطعيت علمي نتيجه مي‌گيرد که همه فرضيه‌هاي ايدئولوژيک بايد آماده زوال و نابودي باشند و اگر آموزه‌هاي خود را حقيقت بپندارند، سبکسري کرده‌اند. پوپر دنيايي را تصوير مي‌کند که هيچ دانايي و دانش مطمئني در آن وجود ندارد و معتقد است که ايثار و شهادت در راه فرضيه‌هايي که روزي زوال آنان فرا مي‌رسد، عين ديوانگي است! به صراحت مي‌گويد که اينگونه آراء بايد از سرزمين انديشه‌ها اخراج شوند. از چنين بنيان فکري‌اي است که پوپر در فلسفه سياسي خود «اصلاح‌طلبي ليبرال» را جايگزين «انقلابي‌گري راديکال» مي‌کند. مي‌گويد «تغييرات مسالمت‌آميز» چارچوبي به وجود مي آورد که اصلاحات بعدي را ممکن مي سازد. درکتاب مشهورش، يعني‌ جامعه باز و دشمنان آن، قهرمانان تاريخ فلسفه چون افلاطون، هگل و مارکس را به پاي ميز محاکمه مي‌کشاند و به روايتي، با حمله به نقات قوت فلسفه کمونيسم، کمر قول چپ‌گراي عالم را شکست. او کيفرخواستي عليه هرگونه «آرمانشهر» صادر مي‌کند، اما در آخر، خودش دموکراسي را آرمانشهر جامعه باز مي‌خواند و همه را به سوي پذيرش نظام ليبرال سرمايه‌داري آمريکا دعوت ميکند؛ آرمانشهري که هر لحظه امکان زوال و نيستي آن مي‌رود!»
باز هم اين فرد با اعتمادي به نفسي کاذب آسمان را به ريسمان مي‌بافد. پرسش اصلي در اين ميان آن است که نوع نگاه پوپر به مساله علم و ظهور نظريه‌هاي علمي اولا چه ربطي به سازمان سيا دارد و ثانيا نسبي‌گرايي نظريه پوپر در کجاست؟ اينکه ايشان يک فيلسوف را به خاطر اظهارات علمي خود، دست‌نشانده سيا بداند از چه منطق فلسفي تبعيت مي‌کند؟ همچنين مشخص نيست که ايشان با چه استنادی روح غرب را نسبی‌گرا می‌داند، حال آنکه مدرنيه ماهيتی مطلق‌گرا دارد. همچنين دعوی تقرب به حقيقت اساس روح رئاليستی نظريه پوپر است، که متاسفانه به نحوی واژگونه به آن پرداخته شده است.
«وي همچنين اضافه کرد: آنها کساني را که بخواهند مباني نظري فلسفه پست مدرن خود و مباني حکومتي امريکا را زير سوال ببرند، مجنون و ديوانه مي شمارند و براي او حقوق شهروندي و کرامت انساني قايل نيستند.»
عبارت فوق که با اندک اطلاعی از مباحث فلسفی روز، احتمالا به صورت زير تغيير مي‌يابد محل بحث‌های فراوانی است.
"آنها کساني را که بخواهند با مباني نظري فلسفه پست مدرن خود، مباني حکومتي امريکا را زير سوال ببرند"
مساله اصلي آن است که جريان فلسفي پست مدرن بخش کوچکي از سنت فلسفي قاره‌اي غرب معاصر است. اين جريان که در امتداد سنت فلسفي پساساختارگراي فرانسوي است نگاهي انتقادي آموزه‌هاي مدرنيته داشته و امکان بسياري از آموزه‌هاي مدرنيته از جمله عقلانيت را به چالش مي‌کشد. مساله اصلي آن است که برخلاف پندار بسياری از افراد بي‌اطلاع داخل، جريان فلسفي پست‌مردن نه تنها يک جريان برانداز و ضدمدرن نيست، که تنها جرياني منتقد مي‌باشد. ويژگي اساسي مدرنيته همين فرآيند خودنقادي آن است که امکان بقاي آن را در بلندمدت فراهم مي‌کند. گرچه در جامعه‌اي چون جامعه ايران که فرهنگ نقادي وجود خارجي ندارد، ممکن است هرگونه انتقادي مساوي با براندازي تلقي شود.
«پژوهشگر موسسه کيهان افزود: اصلاح طلبان در زمان قدرت 8 ساله خود کوشيدند تا مباني سکولاريسم ديني را در جامعه نهادينه کرده و با قبول مباني فلسفي افرادي همچون ريچارد رورتي، بزرگترين فيلسوف آمريکايي، ليبرال دموکراسي غربي را گام به گام در کشور به پيش ببرند.
اين تحليل‌گر مسايل سياسي تصريح کرد: خلاصه نظريه بزرگترين فيلسوف آمريکايي [رورتي] اين مطلب است که امروز فلسفه غرب، فلسفه‌اي است که از عصر روشنگري به ارث مانده است، امروز اين فلسفه مرده است چرا که فلسفه غرب به مغالطه‌ها و بن‌بست‌هاي گوناگون رسيده است و باعث به پايان رسيدن حيات خود شده است.»
کنار هم قرار دادن دو ادعاي فوق نشان مي‌دهد که ايشان در کنار بي‌اطلاعي، به سازگاري دعاوي خويش نيز چندان توجهي ندارد.
در کنار ادعاي فوق، پرسش اصلي آن است که اصلاح‌طلبان چگونه مي‌خواهند با استناد به نظريات فلسفي ريچارد رورتي که به اولويت دموکراسي بر فلسفه معتقد است، بن‌مايه‌اي نظري براي اصلاحات فراهم کنند؟ پرسشي که مسلما به دليل فقر فلسفي، صاحب مدعاي فوق نه تنها جوابي براي آن ندارد، بلکه شايد از درک معناي آن نيز غافل باشد.
او ادعا مي‌کند که جريان فلسفه روشنگري جرياني مرده و فلسفه غرب به بن‌بست‌هاي گوناگون رسيده است. در حالي که در غرب بازار بحث‌هاي فلسفي داغ بوده و سالانه صدها کتاب و مقاله در زمينه‌هاي فلسفي منتشر مي‌شود. البته نکته اصلي آن است که ايشان براي اين ادعاي خود نه مستندي ذکر مي‌کند و نه استدلالي ارائه مي‌نمايد. ويژگي اصلي فلسفه چه در عالم اسلام و چه در عالم غرب آن است که همواره با پرسش‌هاي گوناگون و پاسخ‌هاي متعدد براي آنها دست به گريبان است.
البته مساله اصلي در اين ميان سخنان بي‌پايه او نيست. چه آنکه در زندگي روزمره با افراد بسياري روبرو مي‌شويم که سخناني اينچنين برزبان مي‌رانند. تعجب من از صدا و سيما، بسيج دانشجويي و محافل به ظاهر علمي است که به چنين سخناني گوش جان سپرده‌اند و با وجود متفکران اصيلي که سرمايه عمر خويش را به بحث علمي صرف کرده‌اند، کسي را که فاقد هرگونه تخصص و تحصيلات لازم است چنين در بوق و کرنا کرده‌اند.
پانوشت: اين يادداشت در فرصت کوتاهی نگاشته شده است. نگارنده قصد دارد، به توفيق الهی در آينده با تفصيل بيشتری به نقد اين اظهارات بپردازد.

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

صادق زیباکلام


ساعت يازده‌ونيم قبل از ظهر بود که با مرتضي روحاني تماس گرفتم. کمي از دستم دلخور بود. مي‌خواست با صادق زيباکلام در باب روشنفکري ديني با محوريت عبدالکريم سروش مصاحبه کند. گفت اگر مي‌خواهي تو هم بيا. سريع خودم را به دانشکده حقوق رساندم. اتاق 368. در اتاق باز بود و مرتضي داخل اتاق ايستاده بود. اول فکر کردم اتاق بسيج دانشکده حقوق است. سلام و عليک که کرديم، گفت دکتر در اتاق را باز کرد و رفت و به من گفت منتظر باش.
ده دقيقه‌اي که گذشت سر و کله دکتر پيدا شد. داخل اتاق سرکي کشيد و از روي ميز کپي آخرين مصاحبه‌اش را با يکي از نشريات با تيتر "دين‌گريزي دانشجويان ربطي به علوم انساني غربي ندارد" به من داد و دوباره بيرون رفت.
پنج دقيقه‌ای بعد برگشت. داشتيم براي مصاحبه آماده مي‌شديم که يکباره حصيري را روي زمين پهن کرد و شروع کرد به خواندن نماز ظهر. نگاهي به ساعتم کردم و ديدم که تازه اذان شده.
نماز ظهر و عصر را که خواند، مرتضي مصاحبه را شروع کرد. سوالاتي پيرامون مساله روشنفکري و نسبت آن با دين. براي ويژه‌نامه مجله پنجره با محوريت عبدالکريم سروش. در اثناي مصاحبه بود که از شدت خستگي در حال خواب رفتن بودم؛ البته خدا را شکر چنين نشد.
بعد از پايان رسمي مصاحبه از يکي از نوشته‌هايي که روي ديوار اتاق نصب شده بود سوال کردم. "شرکت شما در اين مراسم توصيه نمي‌شود- وزارت امور خارجه". گفت که اين کارت به همراه دعوتنامه‌اي که از سفارت قطر برايش آمده بود، قرار داشته است.
ساعت حدود يک بود که بعد از يک ساعت مصاحبه با او خداحافظي کرديم. راستش بر خلاف بسياري که تصوير ژورناليستي و تلوزيوني‌شان با آنچه از نزديک مي‌بيني فرسنگ‌ها فاصله دارد، صادق زيباکلام کاملا با برداشت اوليه‌ام از او منطبق بود. به رغم همه اختلافات پيدا و پنهان، همواره در يک نکته او را ستوده‌ام: اينکه اهل ريا و رفتار منافقانه نيست. 

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

به بهانه‌ي جشن عاطفه‌ها

به دنبال زلزله کاخک، پس از بازگشت از آنجا خسته و خاک‌آلود و غمگين بود. به استقبالش رفتم. مقداري لوازم و لباس را که براي زلزله‌زدگان جمع شده بود، نشانش دادم تا به گمان خود شادمانش کنم. اما او دستش را بر نرده‌ي حياط گذاشت و تا مي‌توانست به شدت گريه کرد. مي‌گفت:«چقدر دردناک است شاهد اين همه مصيبت بودن. ديدن وضع و حال زني که براي بيرون آوردن جسد کودکانش، خاک را با سرپنجه‌اش مي‌خراشد. پيرمردي که به کاشانه‌ي بربادرفته‌ي خود نگاه مي‌کند. خانواده‌اي آبرومندي که بايد لباس و پتوي کهنه هديه‌شان کني ... »
طرحی از يک زندگی (زندگينامه دکتر علی شريعتی)، پوران شريعت رضوی