۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

انکار کن ای کفر مسلمانی ما را



گفتم: کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا.

گفت: اين سخن سند محکمی ندارد و صحت انتساب آن به معصوم نامعلوم است.

گفتم: شما که صدها سخن غلوآميز و شاذ را به اسم مرسل و مقبول به اهل بيت نسبت مي‏دهيد، چرا برای به اين يکی که مي‏رسيد اين قدر مته به خشخاش مي‏گذاريد؟

نگاه غضب آلودی کرد و ديگر چيزي نگفت. به خيالش گمراهی بودم که راه نجات به رويم بسته بود.

ترکيب‏بند عاشورايي با کاروان نيزه، سروده عليرضا قزوه را ورق مي‏زنم. به اين يک بيت که مي‏رسم نميتوانم بي‏تفاوت بگذرم:

پيشانی‏تمامي‏شان داغ سجده داشت آنان که خيمه‏گاه مرا تير مي‏زدند

با نيشخند و صدای بلند، طوری که من بشنوم به رفيقش گفت: از کی تا حالا کشتن چند سنی دز غزه با شهادت امام حسين در کربلا قابل مقايسه شده؟

گفت: از وقتی آقای خمينی حکومت دينی خود را در امتداد حکومت رسول الله دانست.

جشن غدير برپا کرده اند. با چه تشريفات و ريخت و پاشي. از دادن کرم کارامل در سلف گرفته تا چند نوع شيرينی و آجيل و شربت در حاشيه جشن؛ و من حيران مانده‏ام که مگر اين جشن ولايت همان امامی نيست که با کفش‏های پينه زده، شبانه گرسنگان کوفه را اطعام مي‏کرد.

از دانشکده بيرون مي‏زنم. کودکی زير پل هوايي مجاور به پل گيشا مشغول فال‏فروشي است. دست به جيب مي‏شوم تا مثلا کمی وجدان خود را آسوده کنم. مشغول صحبت با او هستم که زانتيايي با شتاب از کنارمان ميگذرد و آب داخل گودال مجاور را در آن سردی هوا به لباس‏های من و سر و صورت آن کودک مي‏پاشد. نگاه مي‏کنم؛ از دست اندرکاران جشن امروز غدير است.

بين بچه ها صحبت از کشتار کودکان و زنان فلسطينی است. محسن مي‏گويد: بای ذنب قتلت

با رگ‏های متورم وسط حرف مي‏پرد که شان نزول اين آيه و روايات ذيل آن تطبيقی بر کشتار يک مشت سنی ندارد.

مشغول تماشای سخنرانی سيد حسن از تلوزيون هستم. لحظاتی بعد تصوير ليونی بر صفحه تلوزيون نقش ميبندد که از جنگ ارزشها سخن مي‏گويد. بيل و هيلاری دست در دست هم حرکات موزون انجام مي‏دهند. چند کودک فرياد زنان به گوشه ای مي‏گريزند. دختری مبهوت جنازه مادرش را در آغوش گرفته. ترکش بمب، سينه پسر بچه‏ای را دريده است.

ندای رسول الله از پس قرنها به گوش مي‏رسد: هر کس فرياد استغاثه مسلمانی را بشنود و به داد او نرسد مسلمان نيست.

و حالا در تحير مانده‏ام که در اين وانفسای قتال حسينيان و يزيديان کيستند کوفيان؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

آيا انقلاب اسلامی يک انقلاب پست مدرن است



يک رويکرد رايج در ميان انديشمندان حامی وجه اسلامی انقلاب ايران برای تحليل اين پديده شگفت، آن است که انقالب را چالشی در برابر مدرنيته و سيطره عقلانيت خودبنياد انسان معاصر مي‏دانند. ولي کمتر کسی است که اين رويداد را به عنوان انقلابی در نگرش سنتی جامعه دينی نسبت به آموزه‏هاي اسلامی بداند.

انقلاب اسلامی ايران پيش از آنکه انقلابي در سياست باشد انقلابی در مبادی تفکر است، و اين انقلاب بيش از آنکه مبادی تفکر انسان پس از عصر نوزايي را با چالش مواجه نمايد، درک بشر سنتی را از وحی الهی و شرح معصومانه آن، متحول می­نمايد.

همواره وجه دينی انقلاب اسلامی به گونه‏اي تحليل شده است که گويي در تمامی اعصار پس از ظهور اسلام، تفسير رايج از آن، تفسيری ظلم‏ستيزانه و در تقابل با سلاطين جور بوده است.

در تفکر انسان شيعی تا پيش از نهضت امام خمينی گرچه رويکردهای گوناگونی در اداره اجتماع و مشروعيت سياسی و حوزه دخالت عقل در تدبير زندگی اجتماعی به چشم می‏خورد، ولی جهان تفکر شيعی در آستانه نهضت اسلامی به لحاظ کارکردی موضعی واحد اتخاذ کرده بود؛ به گونه‏ای که انسان سنتی گمان می‏برد يگانه راه حفظ سنت شيعی از گزند زمانه، پذيرش سلطنت سلطان ذی‏شوکتی است، که گرچه ممکن است فاسق و جائر باشد، ليک عنوان شيعه را يدک مي‏کشد و با ظواهر سنت شيعی سر ستيز ندارد.

يک قول مشهور در تفکر اهل سنت آن است، که بسياری از فقهای اهل سنت و جماعت، حاکميت کسی را که با تغلب سلطنت را در دست داشته باشد مشروع می‏دانند، و مشهور در فقه اماميه آن است که جمهور فقهای شيعه چنين صورتی از حکومت را به هيچ عنوان مشروع نمی‏دانند.

ولی در آستانه انقلاب اسلامی عالم تفکر شيعی بر خلاف آنچه در تئوری بدان پايبند است، در عمل به مشروعيت سلطانی که با تغلب به حکومت رسيده است تن داده‏اند.

البته نمی­توان موضع سياسی شيعه را در مقابل حکومت در طول تاريخ موضعی واحد تلقی نمود. از سويي فقهای شيعه در تبيين مساله حکومت دارای نحله‏های متعددی هستند و از سويي ديگر موضع ايشان نيز بنابر اقتضائات زمانی متفاوت است. ولی کارکرد کلی آنان در طول تاريخ عصر غيبت واحد بوده است.

بنابراين نظر به فراز و نشيب‏هاي تاريخ اسلام و جوامع اسلامی نشان مي‏دهد تفسير کنونی از اسلام به عنوان مکتبی ظلم‏ستيز و برنامه‏اي برای تدبير حيات دنيوی و تضمين سعادت اخروی، تنها يکي از تفاسير ممکن و بلکه تا قبل از انقلاب اسلامی، تفسيری نادر بوده است. نظر به چالش‏هاي موجود بر سر نظريه ولايت فقيه و بي‏سابقه قلمداد نمودن آن از سوی برخی از منتقدان ناظر به همين معناست.

امام خمينی در بيان شرايط آغاز مبارزه، در پيام خود موسوم به منشور روحانيت مي‏فرمايند:

در شروع مبارزات اسلامی اگر مي‏خواستی بگويي شاه خائن است، بلافاصلاه جواب مي‏شنيدی که شاه شيعه است! ... خون دلی که پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشار و تبعيدها و سختي‏هاي ديگران نخورده است. وقتی شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود که از اين حصار تنگ بيرون رود.

اين مرور تاريخی نشان مي‏دهد که انقلاب اسلامی گرچه از يک سو با برخی بنيادهای مدرنيته به ستيز برخاسته، ولی مقدم بر آن با يک منش صوفيانه و عقل‏گريز و توجيه دينی آن در زندگی اجتماعی به مقابله برخاسته است.

انقلاب اسلامی ايران نه تنها يک انقلاب پست مدرن نيست، بلکه عقلانيت متکامل و برآمده از قلب اعصار تاريکی بشر جديد را در بستری دينی قرار مي‏دهد و آن را به مسير صحيح خويش بازمي‏گرداند.

فلسفه پست مدرن فلسفه نقد آگاهی است، ولی نگاه نظريه‏پردازان انقلاب اسلامی همچون امام خمينی و شهيد مطهری همواره معطوف به حاکميت آگاهی و عقل بشری در پرتو آموزه‏هاي وحيانی بوده است.

از اين رو انقلاب اسلامی را اگر چه از آن حيث که در راستای پروژه مدرنيته قرار نمي‏گيرد، مي‏توان يک استثنا در سير مدرنيته دانست، ولی اطلاق عنوان پست‏مدرن بر انقلاب اسلامی با آگاهی از جوانب و ثغور آن يک جفای نابخشودنی در حق آن است.