از دور دست برایم تکان داد، مشغول تعمیر یک خوابگاه دانشجویی بود. خیلی دلم برایش تنگ شده بود، جلو رفتم. اولش تعجب کردم و بعد که به خود آمدم پرسیدم استاد مگر شما فوت نکردهاید؟ خندید و گفت چرا، ولی با مردن همه چیز تمام نمیشود. من خیلی برای شما دست تکان میدهم ولی شما متوجه نمیشوید. از خواب بیدار شدم. نگاهی به ساعت کردم، دمدمههای سحر بود. به یادش صلواتی فرستادم.
چهل روز از مرگ پروفسور کارو لوکس میگذرد.
۲ نظر:
خدایش رحمت کند که اخلاقش اسلامی بود.
آقا یک سوال
ما اگر برای غیر مسلمان فاتحه بفرستیم چی میشه؟
ارسال یک نظر