۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

آيا هرمنوتيک گادامري جداي از نسبت ميان سوژه و ابژه قابل معناست؟

هنگامي که از معرفت سخن ميگوييم همواره بايد وجود دو عالم را بپذيريم. يکي عالم شناسنده و ديگري عالمي که متعلق شناسايي قرار ميگيرد. فلسفه غربي پس از دکارت همواره نسبت ميان اين دو عالم را نه تطابق بلکه تقابل ميداند. در جريان فلسفي مدرن ابژه همواره در افق سوژه معناي خويش را مييابد و معنايي مستقل از سوژه ندارد

به عبارت ديگر در تفکر غرب مدرن، سوژه به جاي آنکه در پي درک معناي ابژه در نفس الامر و تفسير آن باشد، به دنبال آفرينش معنايي از جانب خود براي ابژه است. يک نمونه اين مساله هرمنوتيک به قرائت گادامر است. در اين تقرير، مخاطب متن نميتواند در مقام فهم مقصود مولف و يا تفسير معناي مورد نظر او باشد، بلکه فرآيند خوانش متن همواره توام با نوعي خلق معنا براي متن است

اين نسبت ميان متن و مخاطب همان نسبت ميان سوژه و ابژه است. در اين نسبت ميان سوژه و ابژه، مولف ابژه وجهي از التفات نداشته و در شناخت تفسير ابژه هدف نه شناخت مقصود مولف از آفرينش ابژه بلکه خلق معنايي از جانب خود براي سوژه است.

محور تمامی مباحث فلسفه غرب پس از دکارت را میتوان در يک مساله محوری دانست: تقابل سوژه و ابژه و آفرينش معنا برای ابژه از جانب سوژه

از همين روست که در عالم جديد طبيعت شناسی نه خلقت شناسی، بلکه نوعی فرآيند در جهت مهندسی طبيعت بوده و در آن درک مقصود مولف وجهی از التفات ندارد