۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

علوم انسانی و اجتماعی اسلامی چگونه ممکن است؟


پیشنوشت: این مقاله را مدتی پیش پس از تاملی طولانی بر سر امکان علوم انسانی اسلامی نوشته‌ام. تا امروز هم بر سر انتشار آن تردید داشتم. از تمامی خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم که مرا از نظرات و پیشنهادهای اصلاحی خود محروم نفرمایند.
بحث از امکان همواره بحثی فلسفی است. در فلسفه از امکان وجود و تحقق و شیء سخن می‌گوییم. کانت در کتاب نقد عقل محض سه پرسش اساسی را مطرح می‌کند: ریاضیات محض چگونه ممکن است؟ فیزیک چگونه ممکن است؟ و مابعدالطبیعه چگونه ممکن است؟
بحث از امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی نیز از این رو بحثی در عداد سایر بحث‌های فلسفی است. یعنی اگر بخواهیم از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی سخن بگوییم، ابتدا باید از امکان آن سخن بگوییم. باید در اولین گام بررسی کرد که اساساً چنین مفهومی ممکن است و اگر این امر ممتنع باشد، سخن گفتن از چگونگی آن امری غیر ممکن است چه آنکه معدوم المطلق لایخبر عنه.
اما در مرحله دوم مساله چگونگی امکان علوم انسانی اسلامی است. یعنی به فرض آنکه علوم انسانی و اجتماعی اسلامی امکان‌پذیر باشد، باید دید که این امکان چگونه قابل تحقق است.
در ابتدای بحث پیرامون امکان علوم انسانی و اجتماعی اسلامی باید تفکیکی میان دو حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی قائل شوم. تفکیکی که عدم توجه به آن منجر به شکل‌گیری خطاهای فراوانی در تحلیل‌ها و سیاست‌گذاری‌ها می‌شود. علوم انسانی عبارتست از منطق، فلسفه، ادبیات و الهیات؛ و علوم اجتماعی به علومی از قبیل جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و مدیریت اطلاق می‌شود. شاید توجه به همین تفکیک اولیه نشان دهد که تاکنون چه خطای فاحشی در بحث اسلامی کردن علوم صورت می‌گرفته است. آنچه که غالبا از آن به اسلامی کردن علوم انسانی یاد شده است، در واقع اسلامی کردن علوم اجتماعی بوده است. به واقع پرسش از اسلامی کردن فلسفه و منطق و ادبیات در نظر هر عقل سلیمی پرسشی بیهوده به نظر می‌رسد و طرح مساله بنیان نهادن علوم انسانی بر تعالیم قرآن اگر شامل فلسفه و منطق نیز بشود، ناشی از بی‌اطلاعی نسبت به این دو معرفت بشری است.
بنابراین پرسش اصلی, امکان یا عدم امکان علوم اجتماعی اسلامی و در صورت امکان‌پذیری، چگونگی آن است. در پرسش از امکان باید توجه داشت که یک معنای امکان که معنای اصیل فلسفی آن است، امکان به معنای عام آن است. ولی نگارنده در نگاه نخست امکان به معنای بسیار عرفی و پیش‌پاافتاده آن در نظر می‌گیرد. یعنی باید دید با توجه به بضاعت فعلی ما اساساً طرح چنین پرسشی، معقول به نظر می‌رسد.
در شرایطی که اساتید دانشگاه‌های ما از فقر علمی رنج می‌برند و به دلیل عدم توجه کافی به علوم اجتماعی و انسانی دانشجویان مستعد غالباً در مقطع کارشناسی به سراغ رشته‌های مهندسی می‌روند، انتظار تحول در این حوزه، انتظاری نابجاست. متاسفانه باوری در میان مدیران کشور ما وجود دارد که تصور می‌کنند همه چیز و حتی علم را نیز می‌توان با بخشنامه و فرآیندی از بالا به پایین تولید کرد. یعنی تصوری بسیار ساده که چنین می‌انگارد صاحبان معرفت در دانشگاه و حوزه مانند کارمندان یک اداره دولتی بیکار نشسته و در انتظار بخشنامه‌های مقامات اجرایی کشور برای تولید علوم اجتماعی اسلامی هستند. چندی پیش اعضای شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب شدند. جالب آنجاست که در میان هفت نفر عضو این شورا تنها دو نفر به نوعی صاحب‌نظر در حوزه علوم انسانی تلقی می‌شوند. به واقع همان نگاه سطحی بخشنامه‌ای است که چنین انتصاباتی را نیز رقم می‌زند.
بنابراین شرط اول برای تحقق علوم اجتماعی اسلامی آن است که جنبه‌های سخت‌افزاری این موضوع توسط حاکمیت میسر شود. و از قضا تنها جنبه‌ای از علم نیز که می‌تواند با سیاست‌گذاری‌های اجرایی میسر شود، همین مساله است.
البته یک نگاه دیگر آن است که مقصود از علوم انسانی و اجتماعی اسلامی روایتی ایدئولوژیک از این علوم است. یعنی مقصود آن است که آموزه‌های مدون این علوم در کتاب درسی چنان تغییر یابند که با سیاست‌های رسمی و ابلاغی همخوانی داشته باشد. با چنین تلقی‌ای هم علوم انسانی و هم علوم اجتماعی را مستقل از ظرفیت‌های سخت‌افزاری و با بخشنامه می‌توان اسلامی کرد. این مساله کاری بسیار ساده است. راه حل آن نیز آن است که بودجه‌ای به یکی از موسسات مشهور قم اختصاص یابد و از آنان خواسته شود که در زمینه‌های گوناگونی چون فلسفه اسلامی، روانشناسی اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی، علوم سیاسی اسلامی و ... کتاب بنویسند و این کتب را به عنوان کتب رسمی دانشگاهی ابلاغ نمود. در این صورت به سادگی تمامی علوم انسانی و اجتماعی اسلامی می‌شود. ولی در واقع امر آنچه باقی می‌ماند دیگر شایسته نام علم نیست.

۱۱ نظر:

محمّدعلی گفت...

ما که نظر مبارکمان را پیش‌آ‌پیش فرموده‌ بودیم.

سجاد گفت...

اگه بلاگت مثله ماله من شد بدون ماله این جملس : " تصوری بسیار ساده که چنین می‌انگارد صاحبان معرفت در دانشگاه و حوزه مانند کارمندان یک اداره دولتی بیکار نشسته و در انتظار بخشنامه‌های مقامات اجرایی کشور برای تولید علوم اجتماعی اسلامی هستند "

Unknown گفت...

اين جمله رو خوب اومدي
" تصوری بسیار ساده که چنین می‌انگارد صاحبان معرفت در دانشگاه و حوزه مانند کارمندان یک اداره دولتی بیکار نشسته و در انتظار بخشنامه‌های مقامات اجرایی کشور برای تولید علوم اجتماعی اسلامی
هستند "

Unknown گفت...

تقسیم بندی شما در مورد علوم انسانی و علوم اجتماعی بدون کاربرد عملی است!
بر فرض صحت باید توجه داشت که اسلامی کردن علوم انسانی ( شامل انسانی و اجتماعی ) تنها به همان علوم کاربردی مربوط می شود و مسلمانانی که اصالت فلسفه و منطق و ... را زیر سوال می برند، توجهی به اسلامی کردن علوم در حوزه های دیگر هم ندارند!
در باب نگاه دولت ها و وظایف آنها:
نگاه شما محدود است و باید به عنصر قدرت توجه می کردید ( به جای دولت ) به این معنا که کاربردی سازی در علوم، ناشی از میل قدرت هاست ( چه مالی، چه اقتصادی و چه سیاسی ). از این روی، قدرتها، برای حفظ و گسترش نفوذ خود، نیاز به قواعدی دارند که بر آن اساس عمل کرده و قدرت را به همراه سازوکارهای آن منتقل کنند. اسلامی کردن علوم در این نگاه، به معنای ایجاد مبانی نظری ( ناشی از فقه و فلسفه و ... ) و تبیین مدلهای اجرایی ( تبیین روشمند ریاضی که حاصل از تبیین مبانی نظری بر اساس "منطق ریاضی" است ) و نیز ایجاد نسخه های عملی ( الگو ها) برای عبور از شرایط فعلی به آینده ( که لازمه ی آن شناخت حال و پیش بینی آینده است )خواهد بود.
پس نگاه شما را به این نکته معطوف می کنم که علوم انسانی و اجتماعی که شما مطرح فرموده اید، تنها قایل به ایجاد همان مبانی نظری است، چرا که دانشگاه ها، توان این را ندارند که به فرض این که شرایط هم مهیا باشد، مدل و نسخه تولید کند!!! آنچه می تواند این کار را به سامان برساند، قدرت است. این رویه در غرب نیز انجام شده است. شبکه های گسترده ی قدرت چون فراماسونری و صهیونیزم، به خوبی از ایجاد و تقویت این نوع از علوم در غرب بهره برده اند.
والسلام

Unknown گفت...

ما نوکرتیم داداش
گوش شنوایی هم داریم، هرچند که چانه ی پر حرفی نیز!

ناشناس گفت...

_ بنظرم علوم اجتماعی اثر بالعرض علوم انسانی هستند.با تفکیکی که قائل شدید. هر ضعفی در آنها داشته باشیم ریشه اش به علوم انسانی برمیگردد.
_ در علوم انسانی نمی توان منکر فلسه اسلامی بود ، پایه گذارنش چون ملاصدراها کارشان را با ترجمه فلسفه یونان شروع کردند .اما ترجمه ای که برای کمال دادن به ایدئولوژی اسلامی بود، نه برای بنا کردن فرد و جامعه بر آن.(شاید علت اینکه این تلاشها پایدار نماندند همین بوده که در مدیریت جامعه _علوم اجتماعی_مکانیسم اسلامی نداشتند و با هجوم غربیها توانستند مسلمانها را منفعل کنند.)
این است تفاوت ما در علوم انسانی با مطلوبی که باید باشد.
یک ریشه اش هم در نرسیدن به مطلوب، خودباختگی ما در این علوم است .
آنگونه که قائم بودن سایر مکتبها در این علوم ایمان بیشتری در نسل ما ایجاد می کنند.
_از جهتی نگاه منتقدانه در راه حل را قبول دارم ، هر ضعف ما در دین از همین بسته بودن جو حوزه های علمیه بوده که به سطح جامعه نیامده.اما نمیشود تاثیرشان بر دانشگاه را نادیده گرفت و باید ازشان مطالبه کرد.
به صورت جدی باید بدنبال راه حل بود. وضعیت کتابها از جهت ترجمه ای و خودباختگی که عرض شد تاسف بار است. راه حل مصوبه ای آن هم میانبر برای مسئولین راحت طلب خواهد بود. باید فکری برای اساتید کرد.

بانوی... گفت...

سلام
من دانشجوی ترم دو فلسفه غرب بهشتی هستم.
وبلاگ شما رو از طریق یه وب دیگه پیدا کردم.
یعنی در واقع چون واژه فلسفه رو مقابل اسمتون دیدم وبلاگ و باز کردم.
البته تمایلات شخصیم بیشتر سمت فلسفه ی اسلامه که گویا شما هم همین طور هستین.
در هر صورت وبلاگ خوبی دارید.
موفق باشید.
در مورد دوستتون محمد هم واقعا متاسفم.
پست ناراحت کننده ای بود.

تولایی گفت...

یک سوال دارم مگر فلسفه کانت به دنبال جنبش های قبل از آن ظهور نکرد؟ یعنی مگر قبل از آنکه این فلسفه ظهور کند ارزش های آن ظهور نکرده بود پس چگونه می توان اینچنین ادعا کرد که فلسفه اسلامی بی معنی است
آیا کسی فلسفه کانت را آغاز گر یک جنبش می داند؟ منظورم جنبش و مکتب فلسفی نیست که به حق اینگونه است منظورم آنچیزی هست که در غرب می بینیم
قبل از آن این مساله به شکل جدی در ادبیات غرب ظهور کرده بود و قبل از آن پروتستان ها قبل از آنکه امانیستم پایه فلسفی جدی داشته باشد
این به خوبی نشان می دهد که فلسفه حقا خود بنیاد نیست ارزش ها هستند که می آیند و فلسفه آنها را می شکافد و دقیق می کند گرچه ادعایی بیش از این داشته باشد

ناشناس گفت...

اینکه تفکیکی در جنبه علوم انسانی انجام دادید بسیار قابل تامل بود اما در نامگذاریها دقت نشد. مثلا میشود گفت علوم سیاسی و اقتصاد و مدیریت در یک دسته کلی با نام علوم اجتماع قرار گیرند اما اطلاق نام انسانی برای دسته دیگر خوب نیست زیرا نام جامع آن دسته نیست.
نام گذاری جدید و علت نامگذاریهای معروف قبلی:
اینکه صحبت از اسلامی کردن علوم انسانی است، به این دلیل است که در جامعه تقسیم بندی نظری(فنی) ، تجربی(علوم) و انسانی را داریم . و اینکه صحبت از علوم انسانی شده به دلیل پایه ای بودن و نیز از طرفی بیشتر تحت خطر بودن آنهاست.
حال اگر میخواهیم این علوم انسانی را هم تقسیم بندی کنیم بهتر است عنوان نظری و کاربردی را برای آنها به کار ببریم.
اما گفتید علوم کاربردی بله باید اسلامی شوند ( به خاطر بحثهای زیادی که با همین عنوان وجود دارد و چیزی که معرف حضور همه هست: اقتصاد و بانکداری اسلامی). اما گفته شد علوم نظری دیگر صحبت از اسلامی شدنشان صحبت ارزشمندی نیست. اما نگاهی به قبلها(تاریخ) بیندازیم: نه تنها در الهیات فقط یک توصیفات درستی از خدا هست و باقی خزعبلات هستند ، مباحث عرفانهای کاذب بسیار مطرحند، صوفیها و ..، نه تنها در ادبیات مشکل داریم و حتی در دبیرستان هم مشکل داشتیم ماجراهای شبهه ناک از عرفان و عشق و ... و عدم تبیین درست مثلا ماجراهای عرفانی شبهه ناک مثل حلاج و..، در فلسفه که صحبت از فلسفه مادی و فلسفه الهی بسیار داغ است و این هست که وقتی به فلسفه به خاطر قدرت علمیش علاقه مند میشوی میگویند مواظب باش ان فلسفه دانشگاه شاید انچه تو میخواهی نیست و حتی کافر میکند، حتی حتی در مورد اخبار، نگاه کنیم اگر نگاه عادی به گفته و به اخبار بود هرگز شاید علم حدیث و علم رجال و ... شکل نمی گرفت.
علوم انسانی ما اسلامی نیست چون منابع آن منابع معتبر نیست منظور این نیست که متون غربی حذف شود بلکه منظور این است که حقیقت حذف نشود اساس علم را جور دیگر نچیده باشند اساس را در روانشناسی نظریات عجیب و غریب بگذارند و بچه های مذهبی یا از ماهیت علمی که میخوانند دپرس شوند و یا اسلام را با آن توضیح دهند ( به جای آنکه آن را به اسلام عرضه کنند و درست آن را گرفته و نادرست را به دور بریزند)، تاریخ ما اسلامی نیست، دید ما به خیلی چیزها اسلامی نیست.
ما جغرافیا را برای بهره های مادی می خواهیم ما به گردش گری از این باب توجه میکنیم ما دور شده ایم از آن نگاه ها که دکتر جمران داشت و از دیدن یک گل سرخ اشکش جاری بود، جدا شده ایم از انگیزه ی "سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبت ال؟
ما دور شده ایم از خیلی از چیزها
روزگاری هیئت و نجوم و ریاضی و طب ، در کنار سایر علوم الهی ، خوانده میشد اما الان آن ماهیت الهی را ندارند و برای آنکه به آنجا برسیم باید از اول خط شروع کرد و یاد بگیریم که حقیقت که بس گفته اند و شنیده ایم و گفته ایم چیست. راه هنوز بسیار است... کار دارد تا بفهمیم ولایت انسان بر انسان در چه صورت جایز نه بلکه واجب است و در چه صورت مباح نه حرام است...

هادی بیگلو گفت...

سلام به آقا مصطفی...
1.گمان می کنم آن نوع بحث از شرایط امکان که شاید نخست با کانت کمال خود را یافت در شرایطی امکان پذیر شد که علمی تحقق یافته بود و سپس بحث از شرایط امکان آن علم شد. یعنی به نظر می رسد نمی توان با بحث در شرایط امکان، به تاسیس علم پرداخت.
اما راهی که به نظر من می رسد این است که علمی اسلامی یافت و به بحث در شرایط امکان آن علم اسلامی متحقق شده پرداخت و از این مسیر به سوی ایجاد نوعی نظم مفاهیم که روحی اسلامی داشته باشند حرکت کرد. مثلا بحث در شرایط امکان علم تفسیر و بیرون کشیدن مفاهیم بنیادین آن و آنگاه ایجاد پرسش از طریق توسعه همین مفاهیم به دیگر حوزه ها از جمله علوم اجتماعی.
2. این که اصولا مفهومی ممکن و قابل تحقق باشد با بحث در شرایط امکان به شیوه کانتی متمایز است. در پاسخ به سوال نخست به سهولت می توان مصداقی تحقق یافته از علم اسلامی را برشمرد که مثال اعلای آن علم تفسیر و علم فقه است. در حالی که برای پاسخ به دومی نیاز به بحثی در مبانی فلسفی این علوم است.
3. اتفاقا شرط اول تحقق علوم اسلامی به اصطلاح جنبه های نرم افزاری است. اگر تمایزی را که میان علوم اجتماعی و انسانی نهاده ای را بپذیریم به گمان من اتفاقا علوم انسانی اسلامی به معنای درست آن بامعناتر است. "مفهوم" در فلسفه و ادبیات و تفسیر قرآن تولید می شود و نه اقتصاد و مدیریت. اگرچه بسیاری مفاهیم ریشه خود را در مسائل اقتصادی و اجتماعی دارند اما جایی که مفهوم به درستی متولد می شود علم انسانی است. از این جهت من گمان می کنم نخستین شرط و حتی تنهاترین شرط ،بحثی در کشف مفاهیم مبنایی علوم اسلامی موجود است که این جز از مفسر و فیلسوف، توامان حاصل نمی شود.
4.تکلیف آن نگاه دیگر هم مشخص است!

ناشناس گفت...

علوم اجتماعی و انسانی مادی گرایان غرب و شرق (چه سرمایه داری و لیبرالیسم و چه کمونیسم و سوسیالیسم) بر روی باورهای غلط و مردودی بنا شده است. خیلی ساده بخواهم در یک جمله بگویم, آنان دقیقاً عمان مقوله هایی که باعث شکل گرفتن جامعه و تمایز جامعه بشری از یک گله حیوان میشود را انکار می کنند و به جای آن مقوله هایی همچون قرایض را جایگزین آن کرده اند. مردود بودن علوم انسانی غرب و شرق را در "رو به زوال رفتن جوامع غربی" و پاشیده شدن کمونیسم میتوان به عینه دید. کشورهای غربی هم اکنون پابرجا بودن جامعه شان را مدیون کسانی هستند که از فرهنگ غرب و نگرش فرهنگ غرب زدگی به انسان و جامعه اطاعت نمی کنند. و درست بودن نگرش اسلامی به انسان و جامعه را می توان در گسترش یافتن این دین و اقتدار آن با وجود انواع و اقسام خصومت ها به عینه دید.