مدتی است که يک مساله به ظاهر پيش پا افتاده و بديهی برايم تبديل به يک معضل جدی شده است: تخصصی شدن. تقريبا از هر کس که علت پيدايش شاخههای جديد دانش در عصر جديد و عدم وجود عالمانی چون ابنسينا را که در چندين شاخه علمی تبحر داشتهاند جويا شويد، پاسخ خواهند داد که گستردگی حوزههای مختلف علمی علت اصلی بروز اين پديده است. يعنی تقريبا همگان پذيرفتهاند که در دنيای فعلی هر شخص علاقهمند به پژوهش و فعاليت علمی بايد خود را يک زمينه مشخص از يک رشته خاص محدود نموده و در آن زمينه به چاپ مقالات علمی بپردازد.
حتی دامنه اين باور تا به حدی وسيع شده که حتی حوزههای علميه نيز قدم در وادی تخصصی شدن نهادهاند و سخن گفتن از عالمانی چون علامه طباطبايي که در چندين رشته علمی چون فقه، فلسفه، تفسير، عرفان و رياضيات تبحر داشته و صاحب آرای بديعی بودهاند دور از ذهن ميباشد.
ترديد من آنگاه جدی ميشود که با رجوع به صفحات شخصی پژوهشگران مشهور شاخههای مختلف علمی در اينترنت، مشاهده ميکنم که بسياری از ايشان در طول چند سال تنها بر روی يک عنوان خاص علمی متمرکز بوده و تمامی مقالات آنها بازبينی و اصلاح جزئی مقالهای واحد است. از طرفی در اين عصر تخصصی شدن، کتابی چون شفای ابنسينا همچنان اهميت و ارزش خود را حفظ کرده و کمتر کسی است که تا به امروز توانسته باشد در موضوعات مطروحه در شفا، کتابی به آن گستردگی و دقت و اعتبار بنويسد. به عبارت ديگر تخصصی شدن گرچه در ظاهر امر حمايت از گستردگی شاخههای دانش ميکند ولی در واقع انسانها را در مظروفی بسيار کوچکتر از ظرفيت واقعی آنها اسير نموده است.
آلدوس هاکسلی در کتاب مشهور خويش "دنيای متهور نو" جامعهای را به تصوير ميکشد که انسانهای آن در دام تکنولوژی اسير شده و متناسب با نيازهای تکنيکی بهينهسازی ميشوند. مثلا کارخانهای که برای چرخه توليد خود به کارگرانی نياز دارد که فقط صاحب دست باشند سفارش توليد انسانهايي را ميدهد که از نعمت پا محروم باشند. به عبارت ديگر انسانها متناسب با نيازهای تکنولوژيک از قابليتهای ابتدايي خويش محروم ميشوند. توصيف هاکسلی از انسان جديد گرچه مبالغه انگيز است ولی به وضعيت انسان کنونی بيشباهت نيست. انسانی که از بسياری از قابليتهای خود دست شسته، بسته به نياز جامعه مدرن نقشی بسيار کوچکتر از ظرفيت خود را پذيرفته است.
قصه انسان جديد، ماننده به فيلی است که از سر سرخوردگی و دورافتادگی از اصل خويش گرفتار بیهويتی شده، بيآنکه بداند به سوسک تبديل شده است.
۴ نظر:
تلنگر به جایی بودو قابل تامل .باید رو این مسیله فکر کنیم که چی باعث شد ابن سینا های امروزی یک بعدی بشن.البته شاید خیلی هم نیاز به فکر نداشته باشه!
مشکلی که در کشور ما وجود دارد و از عوامل عدم پیشرفتمان شده است اینکه هر کس به صورت تخصصی تلاش نمی کند تا یک شاخه را رشد دهد از بس به همه کار می خواهد بپردازدیا شاید دلش می سوزد یا مجبور است... همین آشفتگیست که محقق را در داخل نمی گذارد تا با تمرکز بر شاخه خود بپردازد.
بله ،تجانسی با روحیه کمالگرای آدمی ندارد و هزار جور آسیب به انسانیت می زند چون تنها ملاکش پیشرفت جسم و مادیت آدمیست. اما طرف دیگر قضیه را هم ببینید دنیای مدرنست و ما هنوز به پارامترهای ناگزیرش عادت نکرده ایم.
این هم از تناقضات سنت و مدرنیتست
ما با مدرنیته از خواب بیدار می شیم، با مدرنیته نماز می خونیم، با مدرنیته سینه می زنیم و با پست مدرنیته وبلاگ می نویسیم.
آره برادر، ما تا خرخره غرق شدیم...
البته جدا کردن فلسفه از علوم تجربی را از ابداعات بسیار موثر مرحوم صدرالمتألهین می گویند.
در همان «شفا» که شما گفتید، وارد شدن نجوم به فلسفه ی شیخ، و تصویری که از به وجود آمدن عالم ارائه می دهد، واقعاً انحرافی است.
ارسال یک نظر