۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

و آخرين دوران رنج بشر هنوز در راه است



شرايط سختی است. بچه‌ها همه ترسيده‌اند. صدای شکستن شيشه‌ها و قفل درها به گوش مي‌رسد. لامپ را خاموش مي‌کنيم. در را از پشت قفل ميکنيم. کاری که بعدا فهميدم کاملا اشتباه بوده است. روی تخت مي‌نشينم. تسبيحم را در دست مي‌چرخانم و زير لب مي‌گويم : سبحانک من لا يعتدی علی اهل مملکته. صدای زد و خورد از بيرون به گوش مي‌رسد. عده‌ای آشکارا به دانشجويان دشنام مي‌دهند. کم کم به سمت اتاق ما نزديک مي‌شوند. حسين ميرزايي و احمد از ترس زير تخت پنهان شده‌اند. مي‌گويم بيرون بيايند. اين کار حساسيت‌شان را بيشتر مي‌کتد. حالا ديگر پشت در اتاق هستند. محکم به در اتاق مي‌کوبند. بعد از دو سه ضربه، در مي‌شکند. لامپ را روشن مي‌کنند. سربازی بالای سرم مي‌آيد. باتومش را روی سرم مي‌گيرد و مرا تهديد به زدن مي‌کند. در حال خروج از اتاق هستيم. فردی که به ظاهر درجه‌دار است نگاهی به سر و وضعمان مي‌کند و مي‌گويد با آنها کاری نداشته باش. به اتاق برم‌گرديم. صدای زد و خورد داخل ساختمان ادامه دارد. بچه‌ها را از ساختمان بيرون مي‌برند. برای بار دوم و به فاصله پنج دقيقه باز هم به داخل اتاق مي‌آيند. اين بار هم مي‌خواهند ما را از اتاق بيرون کنند. باز هم يکی از آنها مانع مي‌شود. ترکيبی از نيروهای لباس فرم و لباس شخصی هستند. از سر و صدای بيرون برمي‌آيد که تعداد زيادی را بازداشت کرده‌اند. حالا ساعت حدودا 3 نيمه شب است که ساختمان را ترک کرده‌اند. دنبال خميردندان مي‌گردم. حسين ميرزايي نگاه تعجب‌آميزی به من مي‌کند. برای مسواک زدن به سمت سرويس بهداشتی مي‌روم. تمام آينه‌ها و شيشه‌های توالت‌ها را شکسته‌اند. حالا ديگر صداي زدوخوردها از دور به گوش مي‌رسد. نگاهي به اتاق‌ها مي‌اندازم. درهای شکسته. تخت‌های واژگون و شيشه‌های خورد شده. با بچه‌ها کمی صحبت مي‌کنم. همه ترسيده‌اند. تا نماز صبح ساعتی بيش نمانده است.

نوای اذان صبح مثل آبی بر آتش التهاب شب گذشته است. به مسجد مي‌رويم. بچه‌ها هنوز مبهوت حادثه شب قبل‌اند. بعد از نماز بچه‌ها مشغول عکس گرفتن و فيلم‌برداری از وضعيت آشفته ساختمان‌ها مي‌شوند.با علی خواجه کمی صحبت مي‌کنم. ظاهرا بعد از گروگان گرفتن چند نفر لباس شخصی و انتقال آنها به داخل کوی، حمله شب قبل رخ داده است. يکی از دانشجوها که در ساختمان چهار –محل استقرار دانشجويان تحصيلات تکميلي- مستقر بوده، شرح جالبی از وقايع آنجا مي‌دهد. مي‌گويد بدون اينکه به ساختمان وارد شوند، از آنها خواسته‌اند که از ساختمان بيرون بيايند و همه‌شان را تا گوشه‌ی ديوار کلاغ‌پر برده‌اند و بعد هم رهايشان کرده‌اند. محمود عرب‌اسماعيلی را مي‌بينم. با هم گشتی در کوی مي‌زنيم. بعضی از ساختمان‌ها آسيب ديده‌اند و بعضی سالم‌اند. بيشترين آسيب‌ها بعد از کتابخانه به ساختمان 23 وارد شده است. به اتاق نيمه ويران ساختمان 17 برمي‌گردم. مادرم زنگ مي‌زند. بنده خدا نه مي‌داند که ديشب را کجا بوده‌ام و نه مي‌داند که چه اتفاقی در کوی افتاده است. شب قبل گفتم که در بسيج مي‌مانم. اين روزها خيلی شرمنده او هستم. با غيبت‌های شبانه من تا صبح خواب به چشم‌هايش نمي‌آيد. روی تخت دراز مي‌کشم و هر بار که کمی چشم‌هايم گرم مي‌شود با زنگ تلفن از خواب بيدار مي‌شوم. اخبار خيلی زود منتشر مي‌شود. همه مي‌خواهند از حوادث شب گذشته اطلاع بيابند.

ساعت حدود 10 صبح است که به سمت دانشکده فنی مي‌روم. حالا بچه‌ها يکی يکی و ساک به دست در حال فرار از کوی هستند. همه ترسيده‌اند. داخل دانشکده همه عصباني‌اند. اثرات فاجعه شب گذشته هيچ گاه از ذهن‌ها نخواهد رفت. سخن از بازديد نمايندگان مجلس از کوی به ميان مي‌آيد. سر ظهر در نمازخانه با صالح مرحبا صحبت مي‌کنم. از بازداشتي‌های ديشب است که البته خيلی زود آزادش کرده‌اند. مي‌گفت حدود هفتاد نفر بوده‌اند که به وزارت کشور منتقل شده‌اند. تا حدود 4 بعداز ظهر در دانشکده هستم.کم کم شايعه کشته شدن چند نفر در حادثه شب گذشته کوی بر سر زبان‌ها افتاده است. حالا تقريبا همه به تجمع امروز بعد از ظهر ميدان انقلاب پيوسته‌اند. با سجاد صفار تلفنی صحبت مي‌کنم و شرح وقايع را به او مي‌دهم. مي‌گويد امروز در دانشکده هيچ حرفی برای گفتن نداشته است. از شدت خستگی به سمت خانه مي‌روم.

عصر سه‌شنبه همچنان تجمعات ادامه دارد و البته حالا به ظاهر ديگر اتفاق خاصی هم نمي‌افتد. درراه ميدان ولي‌عصر محسن بانژاد و عليرضا امامی را مي‌بينم. با هم به سمت دانشگاه مي‌آييم و در محوطه آن گشتی مي‌زنيم. اعضای انجمن اسلامی در محوطه پرديس مرکزی تجمع کرده‌اند و طبق گفته خودشان مي‌خواهد از فردا به مدت نامعلوم هر روز از ساعت 9 صبح تا موقع اذان ظهر در پرديس مرکزی تحصن کنند. به گمانم تا روز جمعه همه چيز به حالت عادی بازگردد.

نمازجمعه را در بلوار کشاورز مي‌خوانم. صحبت‌های امروز بسيار صريح بود. واکنش مردم هم در طول خطبه‌ها ديدنی بود. خصوصا آنجا که همه از شدت هيجان کف زدند. البته بعدا فهميدم ظاهرا اين اتفاق منحصر به بخشی از بلوار کشاورز بوده است. به گمانم در تاريخ نماز جمعه سابقه نداشته باشد. به ياد نماز جمعه بعد از حادثه کوی مي‌افتم. آنجا که آقای خامنه‌ای گفت: من صددرصد از دولت آقای خاتمی حمايت مي‌کنم. فرازهای آخر خطبه‌ها احوال جمع را منقلب کرد. به نظرم آتش التهاب‌ها فروکش خواهد کرد. ولله اعلم بالصواب

شايد شنبه را بتوان تلخ‌ترين روز اين حوادث ناميد. خبر کشته شدن ده نفر از هموطنان خيلی دردناک است. ظاهرا بي‌گناه هم بوده‌اند.

اظهارت روز يکشنبه هفتم تيرماه آقای هاشمی در جمع خانواده‌های شهدای هفتم تير، شايد تير خلاصی بر اردوگاه ميرحسين بود. هاشمی در نامه پيش از انتخابات خود خطاب به رهبری به طور ضمنی وعده وقوع آشوب‌ها را پس از انتخابات داد؛ سکوت او در روزهای پس از انتخابات نيز تاييدی ضمنی بر دعاوی معترضين بود. حال هاشمی با اظهارات روز يکشنبه، همچنان خود را داخل گفتمان نظام اسلامی و رهبری معرفی کرد و فاصله خود را با ميرحسين و مطالبات فراقانونی او مشخص نمود و البته پيش‌تر نيز با طرح شدن مساله تقلب در انتخابات، جايگاه رقيب او احمدي‌نژاد به عنوان يک رئيس جمهور در ميان بخش‌هايي از جامعه شديدا تضعيف شد.

روزهای گذشته روزهای رنج بود؛ و برای من و تو که در انتظار مولای خويش هستيم رنج منتهايي ندارد. مي‌گويند انقلاب جهانی مهدوی در غرقاب خون و عرق به فرجام مي‌رسد. پس آخرين دوران رنج بشر هنوز در راه است.

پانوشت: وقايع اخير از جهات گوناگونی قابل تامل است؛ ولی شايد مهم‌ترين پرسش در تحليل اين وقايع، واکاوی علل پذيرش حتمی وقوع تقلب در ميان بخش گسترده‌ای از افراد جامعه است. به نظر نگارنده، دليل عمده شکل‌گيری اين باور، علاوه بر جنگ روانی حساب شده و ضعف تصميم‌گيری و اطلاع‌رسانی در نهادهای مرتبط، طبقاتی شدن طيف آرا در انتخابات اخير است. مساله‌ای که با رجوع به آرا تجميعی شهرها و ريز صندوق‌های آن به وضوح قابل مشاهده است. در يادداشت‌های قبلی نيز اشاراتی گذرا به اين مساله داشته‌ام. سعی خواهم کرد در نوشتاری مستقل با بررسی رويدادهای مختلف ذيل اين حادثه، به نحوی دقيق‌تر به تحليل آن بپردازم.

۴ نظر:

لطفا نظرمو منتشر نكنيد! گفت...

جدا از اتاق بيرون نيومديد تا براي مسواك زدن؟!!
مي خواستم بگم حاشا به شجاعتتون
گفتم شايد خودم بودم بدتر از اين عمل مي كردم
ناراحتم كه فقط بلديم خوب حرف بزنيم
چه آتشها با همين حرفهايي كه روز مبادا ده شاهي هم نمي ارزه براي خودمون دست و پا مي كنيم
پناه بر خدا

حسین میرزایی گفت...

آقا مصطفی سلام ، خوبی برادر ؟ می گم توی اعتکاف حمید شیردستیان رو دیدم که می گفت مصطفی زالی توی وبلاگش نوشته حسین میرزایی و احمد هروی با ضربات وارده بر در هی می پریدن زیر تخت ؟؟؟
ای برادر من،درست شرح واقعه گو! خداییش هممون گرخ زده بودیم . الان آدم فکر می کنه مصطفی زالی توی جریانات نامریی بوده!!!
راستی شروع کردم مطالب و وقایع بعد از انتخابات رو توی وبلاگم می نویسم.دوست داشتی یه سرکی بزن.
یا خیر المسبوقین...

مصطفی زالی گفت...

سلام
خوبه خودت مطلب کامل خوندی
من که نوشتم همه ترسیده اند
گفتم که روی تخت نشستم و ذکر میگم
حمید یک مقدار تحریف کرده

SepSep گفت...

در مورد این قسمت اگه میتونی بیشتر بنویس دوست دارم بدونم کامل منظورت چیه:

روزهای گذشته روزهای رنج بود؛ و برای من و تو که در انتظار مولای خويش هستيم رنج منتهايي ندارد. مي‌گويند انقلاب جهانی مهدوی در غرقاب خون و عرق به فرجام مي‌رسد. پس آخرين دوران رنج بشر هنوز در راه است.