فکرش را هم نميکردم صدای دلم را بشنوی. سجاد که گفت راهي مشهد است، لحظهاي، فقط لحظهاي در دل حسرت خوردم، و بعد هم همه چيز را در غوغاي زندگي روزمره فراموش کردم؛ ولي تو مرا فراموش نکردي و اين شد که من هم در آخرين دقايق راهي مشهد شدم.
"و هنگامي که بندگانم از من پرسش کنند، بگو من از رگ گردن به آنها نزديکترم."
۳ نظر:
سلام-تازه کجاشو دیدی-من چیزایی ازش دیدمکه گاهی فکر میکنم چرامن!!!!!!!نکنه!!!!!!اما اون بنده پروری رو خوب بلده
خیل نکنی باید ی چیزخاصی بدونی یا بلد باشی ها ..نه فقط ی چیزهای خاصی رو باید بفهمی اونم یواشکی...
البته بهت بگما اونارم باید خودش بهت یاد بده
حالشو ببر-نوش جونت
دعا کن ما هم قسمتمون بشه
برای ما هم دعا کن
ارسال یک نظر