ساعت يازدهونيم قبل از ظهر بود که با مرتضي روحاني تماس گرفتم. کمي از دستم دلخور بود. ميخواست با صادق زيباکلام در باب روشنفکري ديني با محوريت عبدالکريم سروش مصاحبه کند. گفت اگر ميخواهي تو هم بيا. سريع خودم را به دانشکده حقوق رساندم. اتاق 368. در اتاق باز بود و مرتضي داخل اتاق ايستاده بود. اول فکر کردم اتاق بسيج دانشکده حقوق است. سلام و عليک که کرديم، گفت دکتر در اتاق را باز کرد و رفت و به من گفت منتظر باش.
ده دقيقهاي که گذشت سر و کله دکتر پيدا شد. داخل اتاق سرکي کشيد و از روي ميز کپي آخرين مصاحبهاش را با يکي از نشريات با تيتر "دينگريزي دانشجويان ربطي به علوم انساني غربي ندارد" به من داد و دوباره بيرون رفت.
پنج دقيقهای بعد برگشت. داشتيم براي مصاحبه آماده ميشديم که يکباره حصيري را روي زمين پهن کرد و شروع کرد به خواندن نماز ظهر. نگاهي به ساعتم کردم و ديدم که تازه اذان شده.
نماز ظهر و عصر را که خواند، مرتضي مصاحبه را شروع کرد. سوالاتي پيرامون مساله روشنفکري و نسبت آن با دين. براي ويژهنامه مجله پنجره با محوريت عبدالکريم سروش. در اثناي مصاحبه بود که از شدت خستگي در حال خواب رفتن بودم؛ البته خدا را شکر چنين نشد.
بعد از پايان رسمي مصاحبه از يکي از نوشتههايي که روي ديوار اتاق نصب شده بود سوال کردم. "شرکت شما در اين مراسم توصيه نميشود- وزارت امور خارجه". گفت که اين کارت به همراه دعوتنامهاي که از سفارت قطر برايش آمده بود، قرار داشته است.
ساعت حدود يک بود که بعد از يک ساعت مصاحبه با او خداحافظي کرديم. راستش بر خلاف بسياري که تصوير ژورناليستي و تلوزيونيشان با آنچه از نزديک ميبيني فرسنگها فاصله دارد، صادق زيباکلام کاملا با برداشت اوليهام از او منطبق بود. به رغم همه اختلافات پيدا و پنهان، همواره در يک نکته او را ستودهام: اينکه اهل ريا و رفتار منافقانه نيست.
۱ نظر:
سلام
با نظر آخرت در مورد خودش موافقم مثل آدم خودش میاد میگه من یه لیبرالم
ارسال یک نظر