يک رويکرد رايج در ميان انديشمندان حامی وجه اسلامی انقلاب ايران برای تحليل اين پديده شگفت، آن است که انقالب را چالشی در برابر مدرنيته و سيطره عقلانيت خودبنياد انسان معاصر ميدانند. ولي کمتر کسی است که اين رويداد را به عنوان انقلابی در نگرش سنتی جامعه دينی نسبت به آموزههاي اسلامی بداند.
انقلاب اسلامی ايران پيش از آنکه انقلابي در سياست باشد انقلابی در مبادی تفکر است، و اين انقلاب بيش از آنکه مبادی تفکر انسان پس از عصر نوزايي را با چالش مواجه نمايد، درک بشر سنتی را از وحی الهی و شرح معصومانه آن، متحول مینمايد.
همواره وجه دينی انقلاب اسلامی به گونهاي تحليل شده است که گويي در تمامی اعصار پس از ظهور اسلام، تفسير رايج از آن، تفسيری ظلمستيزانه و در تقابل با سلاطين جور بوده است.
در تفکر انسان شيعی تا پيش از نهضت امام خمينی گرچه رويکردهای گوناگونی در اداره اجتماع و مشروعيت سياسی و حوزه دخالت عقل در تدبير زندگی اجتماعی به چشم میخورد، ولی جهان تفکر شيعی در آستانه نهضت اسلامی به لحاظ کارکردی موضعی واحد اتخاذ کرده بود؛ به گونهای که انسان سنتی گمان میبرد يگانه راه حفظ سنت شيعی از گزند زمانه، پذيرش سلطنت سلطان ذیشوکتی است، که گرچه ممکن است فاسق و جائر باشد، ليک عنوان شيعه را يدک ميکشد و با ظواهر سنت شيعی سر ستيز ندارد.
يک قول مشهور در تفکر اهل سنت آن است، که بسياری از فقهای اهل سنت و جماعت، حاکميت کسی را که با تغلب سلطنت را در دست داشته باشد مشروع میدانند، و مشهور در فقه اماميه آن است که جمهور فقهای شيعه چنين صورتی از حکومت را به هيچ عنوان مشروع نمیدانند.
ولی در آستانه انقلاب اسلامی عالم تفکر شيعی بر خلاف آنچه در تئوری بدان پايبند است، در عمل به مشروعيت سلطانی که با تغلب به حکومت رسيده است تن دادهاند.
البته نمیتوان موضع سياسی شيعه را در مقابل حکومت در طول تاريخ موضعی واحد تلقی نمود. از سويي فقهای شيعه در تبيين مساله حکومت دارای نحلههای متعددی هستند و از سويي ديگر موضع ايشان نيز بنابر اقتضائات زمانی متفاوت است. ولی کارکرد کلی آنان در طول تاريخ عصر غيبت واحد بوده است.
بنابراين نظر به فراز و نشيبهاي تاريخ اسلام و جوامع اسلامی نشان ميدهد تفسير کنونی از اسلام به عنوان مکتبی ظلمستيز و برنامهاي برای تدبير حيات دنيوی و تضمين سعادت اخروی، تنها يکي از تفاسير ممکن و بلکه تا قبل از انقلاب اسلامی، تفسيری نادر بوده است. نظر به چالشهاي موجود بر سر نظريه ولايت فقيه و بيسابقه قلمداد نمودن آن از سوی برخی از منتقدان ناظر به همين معناست.
امام خمينی در بيان شرايط آغاز مبارزه، در پيام خود موسوم به منشور روحانيت ميفرمايند:
در شروع مبارزات اسلامی اگر ميخواستی بگويي شاه خائن است، بلافاصلاه جواب ميشنيدی که شاه شيعه است! ... خون دلی که پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشار و تبعيدها و سختيهاي ديگران نخورده است. وقتی شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود که از اين حصار تنگ بيرون رود.
اين مرور تاريخی نشان ميدهد که انقلاب اسلامی گرچه از يک سو با برخی بنيادهای مدرنيته به ستيز برخاسته، ولی مقدم بر آن با يک منش صوفيانه و عقلگريز و توجيه دينی آن در زندگی اجتماعی به مقابله برخاسته است.
انقلاب اسلامی ايران نه تنها يک انقلاب پست مدرن نيست، بلکه عقلانيت متکامل و برآمده از قلب اعصار تاريکی بشر جديد را در بستری دينی قرار ميدهد و آن را به مسير صحيح خويش بازميگرداند.
فلسفه پست مدرن فلسفه نقد آگاهی است، ولی نگاه نظريهپردازان انقلاب اسلامی همچون امام خمينی و شهيد مطهری همواره معطوف به حاکميت آگاهی و عقل بشری در پرتو آموزههاي وحيانی بوده است.
از اين رو انقلاب اسلامی را اگر چه از آن حيث که در راستای پروژه مدرنيته قرار نميگيرد، ميتوان يک استثنا در سير مدرنيته دانست، ولی اطلاق عنوان پستمدرن بر انقلاب اسلامی با آگاهی از جوانب و ثغور آن يک جفای نابخشودنی در حق آن است.
۱ نظر:
سلام مطلبتان در تارنما منعکس شد. موفق باشید. انصارنیوز
ارسال یک نظر