۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

دایره‌ی مسدس: دقیقه‌ای انتقادی در باب علم بومی

پیش‌نوشت: این یادداشت را پس از اخذ نظر موافق برخی از دوستان مبنی بر نشر آن و با احتیاط فراوان منتشر می‌کنم.
این روزها سخن گفتن از علم بومی به مد روز تبدیل شده است. حتی علم بومی به گونه‌ای مترادف علوم انسانی اسلامی تلقی می‌شود. ولی پرسشی که در ابتدای امر با اندکی تأمل به ذهن می‌رسد آن است که آیا اساساً علم می‌تواند متصف به وصف بومی شود؟
از دیرباز و از عصر افلاطون و ارسطو و در میان تمامی جوامع بشری همواره هنگامی که سخن از علم گفته می‌شود مراد از آن گزاره‌هایی است که واجد کلیت و ضرورت باشند. به عبارت دیگر علم مجموعه گزاره‌هایی است که بتوانند مستقل از ناظر و زمینه‌ی فرهنگی از اعتبار عینی برخوردار باشند. یک گزاره هنگامی می‌تواند حقیقتاً به صفت علمی متصف شود که نظر به ماهیت موضوع داشته باشد و به اصطلاح علمای منطق از جنس گزاره‌های حقیقیه باشد. گزاره‌های حقیقه به تعبیر ابن‌سینا علاوه بر کلیت دارای ویژگی ضرورت هستنند و نظر به مجموعه خاصی از اشیا ندارند. این گزاره‌ها با جای اشاره به مصادیق عینی به ماهیت موضوع نظر دارند.
از ویژگی‌های مشترک تمامی نظام‌های فلسفی از ابن‌سینا تا کانت آن است که هنگام بحث از علم، ویژگی کلیت و ضرورت را به عنوان خصیصه‌ی اساسی آن ذکر می‌کنند. البته کلیت و ضرورت در نزد ابن‌سینا با نظر به ماهیت موضوع و عینیت آن است، ولی در نظر کانت با نظر به سوژه و حیث سوبژکتیو گزاره است. ولی این دو علی رغم تمامی اختلافات اساسی‌شان علم را مجموعه گزاره‌های واجد کلیت و ضرورت می‌دانند.
در قرن بیستم نیز که ظهور جریان‌های پست مدرن در جنبش فلسفه‌ی قاره‌ای از یک سو و ظهور مکاتب نسبی‌گرا در فلسفه‌ی تحلیلی شیوع دارد، آنچه مورد نزاع قرار می‌گیرد اصل امکان علم است، به گونه‌ای که اینگونه جریانات با نفی امکان دستیابی به گزاره‌های کلی و ضروری و نیز نفی امکان توجیه کلیت و ضرورت گزاره‌های علمی، اصل امکان علم را منتفی می‌سازند. در نظر اینگونه جریانات که فلسفه‌های علم نسبی‌گرا، جریان‌های فلسفی پست مدرن و معرفت‌شناسان اجتماعی را شامل می‌شوند علم مجموعه‌ای از گزاره‌های محلی وابسته به ناظر و موقعیت اجتماعی و زیست بوم و به عبارت دیگر مجموعه‌ای از گزاره‌های نسبی است. بنابراین دیگر علم به معنای یک حقیقت عام مستقل از دیدگاه ناظر امکان تحقق ندارد.
بنابراین پذیرش امکان علم بومی، مستلزم پذیرش یک نقطه نظر نسبی‌گرا و در واقع نفی امکان علم است. با پذیرش بومی بودن علم، این میراث بشری به جای آنکه کاشف از حقیقت باشد به مجموعه‌ای از گزاره‌ها تبدیل خواهد شد که در نهایت تنها ارزش ابزاری خواهد داشت.
این نوع نگاه به علم ناشی از بحران غرب و میراث مکاتب ساختارشکن و نسبی‌گرای فلسفی است. آنچه در این میان مهم است آنکه چنین نگاهی به علم به هیچ وجه در سنت اندیشه اسلامی پیشینه‌ای نداشته و متفکران بزرگ مسلمان همچون ابن‌سینا، ملاصدرا و علامه طباطبائی همواره از امکان دستیابی به گزاره‌های واجد کلیت و ضرورت دفاع کرده‌اند. پذیرش امکان علم بومی به معنای آن است که علم دیگر صاحب مقام قبلی خود یعنی کاشفیت از حقیقت و هدف از علم‌آموزی دیگر استکمال نفس انسانی نیست و تنها حیثیتی ابزاری دارد؛ این انگاره خود یک انگاره‌ی مدرن است و نمی‌تواند با سنت تفکر اسلامی سازگار باشد.
پانوشت 1: این مقاله پیش از انتشار به استحضار چند تن از دوستان رسید و انتقاداتی به آن طرح شد. همچنین در فاصله کوتاه انتشار قبلی در وبلاگ، توسط یکی دیگر از دوستان به استحضار یکی از اساتید محترم دانشگاه تربیت مدرس هم رسید. نقطه‌ی محوری تمامی انتقادات آن بود که آنچه به عنوان علمی بومی به شدت مورد دفاع است نه علم به معنای اخذ شده در این مقاله، که ابزاری برای رفع معضلات منطقه‌ای است. البته در این میان مسأله‌ی دیگر آن بود که تعریف مأخوذ از علم در این مقاله امروز چندان مورد پذیرش نیست. نگارنده گرچه با امکان تحقق علم بومی به معنای اول موافق است، با این حال آن را شایسته‌ی نام علم نمی‌داند، ولی با تعاریف مدرن معرفت توافقی نداشته و آنها را ناشی از بحران معرفتی غرب مدرن می‌داند: ولله اعلم بالصواب.


پانوشت 2: پس از انتشار این مقاله برخی از دوستان با انتشار یادداشت هایی نظراتی انتقادی نسبت به مدعای این مقاله مطرح کردند که پیوند به آنها در ادامه می آید:
دیالوگی با مصطفی در باب امکان علم بومی
نامه ای درباب امکان علم بومی