جریان غالب در بررسی تاریخی نظریه ولایت فقیه و سیر تطور آن، جستجو در میان متون گذشته برای یافتن عبارات فقیهان پیرامون حدود اختیارات فقیه و شئون اجتماعی او از دیدگاه آنهاست. یعنی پرسش اساسی در این میان آن است که در اعصار گذشته به لحاظ قواعد متنی از قبیل اصول استنباط و قواعد حدیث فقها با چه کمیتی و کیفیتی از نظریه ولایت فقیه به معنای امروزین آن سخن گفتهاند. در چنین پژوهشهایی که پس از طرح نظریه ولایت فقیه توسط حضرت امام خمینی شکل گرفتهاند جدال اصلی بر سر آن است که فقهای سلف تا چه حد نظریه ولایت فقیه امام و ابعاد اجتماعی و سیاسی اختیارات فقیه از دیدگاه ایشان را پذیرفته و شباهت و تفاوت دیدگاه فقهای سلف با امام خمینی چیست. از این رو نقطه تمرکز اینگونه پژوهشها بررسی امکان متنی ظهور این نظریه است.
ولی پرسشی اساسی و مقدم بر این گونه پژوهشها آن است که به لحاظ تاریخی به چه میزان امکان ظهور نظریه ولایت فقیه در ادوار مختلف و به طور خاص در صدههای میانه میسر بوده است. به عبارت دیگر مستقل از آنکه در روش فقه سنتی به چه میزان استنباط و توجیه چنین نظریهای میسر است، این نظریه و به تبع آن امکان تشکیل حکومت توسط فقیه در چه دورهای میسر و ممکن شده است.
برای درک بهتر ابعاد این مساله، مقدمتا باید به پرسشی پاسخ گفت: اگر فقیه تصوری از تحقق یک موضوع در دنیای خارج نداشته باشد، آیا نظریهپردازی پیرامون آن موضوع و تعیین احکام آن برای او میسر و شدنی است. یعنی در فقه، میتوان مسالهای فرضی را طرح کرده و به تعیین احکام آن پرداخت؟
به طور خاص اگر فقیه تصوری از حکومت اسلامی در عصر غیبت نداشته باشد و تشکیل حکومت عدل را در چنین زمانی غیرممکن بداند، آیا نظریهپردازی پیرامون حکومت حق و تعیین احکام آن صورت خواهد گرفت؟ به عبارت دیگر تا زمانی که تشکیل حکومت عدل در عصر غیبت غیر ممکن باشد، نظریهپردازی پیرامون چه معنای محصلی خواهد داشت.
پاسخ به این پرسش در گروی درک تفاوت فقه و سایر علوم ناظر به افعال فردی و اجتماعی بشر با علوم دقیقه است. در علوم دقیقه نظریهپردازی مستقل از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی امری شدنی و شاید بتوان گفت که همواری اینگونه است. (البته بحث از مناسبات دانش و قدرت و تاثیر زمینههای اجتماعی و سیاسی بر اقبال به یک نظریه در حوزهی علوم طبیعی و ریاضی بحثی دیگر میطلبد. رجوع به آثار میشل فوکو و نیز کتاب ارزشمند خوابگردها نوشته آرتور کوستلر در این زمینه خالی از فایده نیست.)
ولی در فقه که احکام و گزارههای آن ناظر به افعال بشری است، پرداخت به حکم موضوعی که اساساً تحقق آن از نظر عقل عرفی و سلیم محال به نظر برسد، امری بیهوده است. به عبارت دیگر پیدایش مساله مقدم بر طرح حکم آن است.
بنابراین در کنار تمامی کوششهای متنی برای کاوش حول نظریه ولایت فقیه، کوششهای فرامتنی برای پرسش از امکان تاریخی ظهور این نظریه امری مهم و راهگشا برای درک تفاوتها و شباهتهای نظر فقهای سلف حول این مساله است.
حال باید پرسش بعدی آن است که در عصر حاضر و در آستانهی انقلاب اسلامی چه تصوری از حکومت پدید آمده است که ظهور چنین نظریهای را ممکن کرده است.مروری بر دوران مشروطه بدین سو و فراتر از آن تحولات جهانی پس از انقلاب کبیر فرانسه نشان از پیدایش تصویری نوین از انسان و به دنبال آن شکل گیری نظریه حکومت عامه مردم (دموکراسی)دارد. ظهور نظریههای مردم سالار و دموکرات توام با فروپاشی نظم سلطانی در عصر اخیر بوده است. نظمی که مبتنی بر پذیرش حق یک انسان خاص برای حکومت و عدم حق دخالت توده مردم در تعیین سرنوشت اجتماعی خویش است. در این نوع نگاه، انسان حاکم نه نشانی از علم دارد و نه متصف به عدالت است. تنها تمایز او از سایر انسانها قدرت قهریه او برای وادار نمودن دیگران جهت پذیرش قیمومیت خود است.
طبیعی است که چنین تصوری از حکومت (حکومت سلطانی) و پذیرش آن به عنوان تنها تصویر قطعی از حکومت امکان تحقق حکومت عدل غیرممکن شده و نظریه پردازی برای حکومت فقیه عادل و یا حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش به امری بیهوده تبدیل میشود. به عبارت دیگر امکان ظهور نظریههای اقتدارگرا در یک عصر امتناع نظریههای دیگر را ضروری میگرداند.از طرفی دیگر امکان ظهور نظریه های مردمسالار که انسان را نه منقاد حکومت انسانی دیگر که آزاد و مختار و حاکم بر سرنوشت خویش میداند ظهور نظریه حکومت عدل (عدل به همان معنایی که عقل سلیم بشری از آن می فهمد) را ضروری میگرداند.
در چنین عصری ظهور نظریه ولایت فقیه به عنوان جایگزینی برای نظریه حکومت سلطان قاهر مطرح شده است.مهمترین تمایز حکومت فقیه عادل از حکومت سلطان قاهر آن است که سلطان با زور و تغلب و برخورداری از خصایص نژادی به حکومت دست می یابد و در این میان عامه مردم نقشی در تحقق حکومت او ندارند. ولی حکومت فقیه عادل از سویی با پشتوانه و حمایت عامه مردم محقق شده، و عدالت او به اتکای عقل سلیم اثبات و نقض میشود. شاید چنین پرداختی به نظریه ولایت فقیه پاسخی نوین به پرسشهایی از این قبیل باشد که چرا فقهای سلف قائل به نظریه ولایت فقیه نبوده و یا اگر بودهاند آن را به صراحت مطرح نکردهاند.
نگارنده قصد دارد در فرصتی دیگر چالش مشروعیت الهی و مردمی را نیز با پرداختی از این زاویه مورد بازبینی قرار دهد.