۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه
احساس میکنم فرصتهای کمی دارم
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
به ياد قيصر امينپور
خدا روستا را
بشر شهر را
ولي شاعران آرمانشهر
را آفريدند
که در خواب هم
خواب آن را نديدند.
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
اندیشه امامخميني و آسیبهای پیش رو
عظمت شخصيت امام خميني به حدي است که تمامي جريانهاي سياسي پس از انقلاب اسلامي به نوعي وانمود ميکنند که در خط و راه او گام برميدارند. علت اين مساله در تمامي موارد آن، نه پايبندي و ايمان اين جريانات به انديشه امام که شناخت آنها از نوع نگاه مردم ايران به ايشان است. هر کس که به قدر ناچيزي با فضاي جامعه ما آشنا باشد، ميداند که هر جريان و تفکري که به ستيز آشکار با تفکر امام برخيزد مورد طرد و نفي مردم واقع ميشود.
اين مساله گرچه باعث شده که تفکر و شخصيت بينظير حضرت امام مورد احترام همگان باشد، ولي از سويي ديگر منجر به آن شده است که جريانها و افراد، در مواردي که با انديشه امام اختلاف نظر دارند دست به تاويل و چه بسا تفسير به راي سخنان ايشان بزنند.
با ذکر مقدمه فوق و با مروري بر وضعيت فعلي جريانهاي فکري و سياسي، به نظر نگارنده در حال حاضر تفکر امام از سوي سه جريان به شدت تهديد شده و در معرض تفسيرهای نادرست است:
1-کساني که وصيت صريح امام مبني بر عدم دخالت نظاميان در سياست را ناديده گرفته و با بهانه مقابله با تهديدات نرم، خود را به ميدان مجادلات سياسي با جريانهای ديگر کشاندهاند.
2-کساني که ميکوشند وجه اسلامي و نوع نگاه امام به مساله مشروعيت حکومت را انکار کرده و تفسيری منطبق با آموزههای ليبرالدموکراسي از تفکر ايشان ارائه دهند.
3-کساني که نقش مردم در تفکر امام را ناديده گرفته و مردم را تنها علت قابلي تحقق حکومت اسلامي و توده منتشر ميدانند. اين گروه به تفسيري اقتدارگرا از انديشه امام ميپردازند.
اميدوارم در آينده بتوانم با شرح و بسط بيشتری نسبت به اين مساله سخن بگويم.
۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه
وقتي يونسکو متولي فرهنگ ميشود
چند وقت پيش با بيلبورد تبليغاتي افتتاح شعبه شهر کتاب در کرج مواجه شدم. موسسه شهر کتاب، يک نهاد فرهنگي است که با همکاري يونسکو در نقاط مختلف تهران کتابفروشي داير کرده و دسترسي مردم را به کتاب تسهيل نموده است.
بالاخره پس از مدتها، هفته پيش فرصتي دست داد تا بتوانم به فروشگاه شهر کتاب کرج سري بزنم. اولين چيزي که در طول مسير توجه من را به خود جلب کرد، تغيير چهره شهر در طول اين چند سالي بود که من دانشجو شده بودم و تقريبا جز طي مسير هميشگي خود تا دانشگاه از بقيه نقاط شهر بيخبر بودم.
فروشگاه شهر کتاب کرج، در بزرگترين خيابان شهر – خيابان شهيد بهشتي- و در دو طبقه از يک برج تجاري واقع شده است. مهمترين نکته در اين فروشگاه تعدد و تنوع کتابهاي موجود در آن بود. به گونهاي که در بخش کتابهاي فلسفي از تلخيص رحيق مختوم آقاي جوادي آملي تا ژاک دريدا و متافيزيک حضور نوشته محمد ضيمران يافت ميشد.
وقتي از فروشگاه شهر کتاب بيرون آمدم به ياد نمايشگاه کتابي افتادم که چند روز قبل در کنار مسجد امير در خيابان کارگر برپا شده بود. بخش عمده کتابهاي آن ملاقات با جن و راهکارهاي عملي ديدار با امام زمان و احوالات شب اول قبر بود.
با خودم ميانديشم که چرا وقتي نهادهاي متولي فرهنگي در اين کشور نمايشگاه کتاب برگزار ميکنند، چنين کتب نازلي عرضه ميشود و وقتي يونسکو اقدام به کار فرهنگي ميکند، به نحوي فاخر آن را به انجام ميرساند.
به نظرم علت عمده آن، نبود شايستهسالاري در انتخاب مديران فرهنگي و اجرايي کشور است.
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
و امشب شیعیانت یتیم میشوند
و امشب براي تو پايان غربتي سيساله و براي شيعيانت آغاز يتيمي هزار و چهار صد ساله است.
۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سهشنبه
ليلهالجومونگ
گفت: قرارمان باشد سهشنبه ساعت هفت.
گفتم نميشود و هرچه اصرار کرد زير بار نرفتم.
گفت: چرا؟
گفتم: آخر سهشنبه ليلهالجومونگ است.
در خبرها آمده است که جمعي از مردم تهران براي استقبال از جومونگ در مقابل هتل استقلال تهران تجمع کردهاند.
در سفر به بازفت متوجه نکته جالبی شدم. در اوج زد و خورد مردم، با فرارسيدن زمان پخش سريال جومونگ، به طور موقت دعوا خاتمه میيابد و مجدداً با پايان سريال از سر گرفته میشود.
جوان لرستانی پس از آنکه نتوانست پدرش را برای فروش گوسفندانش جهت تامين هزينه سفر او به کره و ازدواج با سوسانو متقاعد کند، دست به خودکشی زد.
مقالهاي با عنوان جومونگ شجاعتر است يا شهيد باقري منتشر شد. راستي جومونگ شجاعتر است يا شهيد باقري؟ شايد جومونگ بر روي کاغذ اسطورهاي شکستناپذير جلوه کند، ولي شهيد باقري واقعيتي است که روزي بر روي اين کره خاکي زيسته و چون مردي جنگيده است؛ و رجحان او بر جومونگ رجحان واقعيت بر افسانه است.
در دلم حسرت میخورم که ايکاش شخصيتهايي چون باقری و بروجردی از زير اسارت سياستهای فرمايشی نهادهاي نظامی بيرون میآمدند، تا به تصوير کشيده شدن چهره بدون سانسور آنها، جوانان اين کشور میفهميدند که وارث چه ميراث سترگی هستند.
۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه
خوابگردها
زمستان سال 84 که به اتفاق مسئول وقت بسيج دانشجويي دانشکده فني ملاقاتي با آقاي دکتر محمدرضا بهشتي عضو هيئت علمي دانشکدهاي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران داشتم. محور آن جلسه گرفتن مشورت براي برگزاري سلسله نشستهاي علمي-فرهنگي بود.
در اثناي بحث، صحبت آقاي دکتر به کتابي به نام خوابگردها رسيد. پيشتر از آن هنگامي که مشغول بحث پيرامون فلسفهي علم با يکي ديگر از اساتيد فلسفه بودم، نام اين کتاب به گوشم خورده بود. آقاي دکتر بهشتي به شدت خواندن اين کتاب را توصيه کرد. البته از آن سال تا به تابستان اخير امکان مطالعه اين کتاب بدست نيامد. بالاخره نسخه تجديد چاپشدهي آن توسط انتشارات علمي-فرهنگي به دستم رسيد و مشغول مطالعه آن شدم. گرچه به دليل فشردگي کارها نتوانستم در يک محيط آرام کتاب را بخوانم و از صف انتظار راهور ناجا تا اوقات فراغت اردوي جهادي در بازفت به خواندن اين کتاب گذشت، ولي باز هم بهرههاي فراواني از مطالعه آن بردم.
خوابگردها کتابي است با محوريت تحليل نسبت ميان فلسفه و علم طبيعي. اين کتاب با مرور تاريخ نجوم در يونان قديم و نظام هيئت بطلميوسي آغاز ميشود. آرتور کوستلر، نويسندهي کتاب به پيدايش نظريه خورشيدمرکزي عالم توسط آريستارخوس در سالهاي قبل از ميلاد مسيح و عدم توجه به آن به دليل نوع نظام فلسفي حاکم اشاره ميکند. حجم عمدهي کتاب به مرور زندگي کپرنيک، کپلر و گاليله ميگذرد. از مهمترين تاکيدات کوستلر دراين کتاب آن است که سير دانش نجوم و شکلگيري نظريه خورشيدمرکزي عالم نه يک سير آگاهانه، که همچوم حرکتي خوابگردانه بوده است. کتاب با مروري بر دستاوردهاي نيوتن خاتمه ميپذيرد.
بخش پايانی کتاب به تحليلی از پيامدهای گسست ميان دين و علم اشاره دارد. گسستی که میتواند منجر به بروز بحرانهای مهلک اخلاقی و اجتماعی شود.
خواندن اين کتاب برای علاقهمندان فلسفه و تاريخ علم خالی از لطف نيست.
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
مردي که ميخندد
روز اولي بود که به دانشکده فني آمده بودم. درست جلوي در دانشکده، مردي را ديدم با ريشها و موهاي سفيد و بلند. مردي که نگاهي به من کرد و خنديد.
بعدها فهميدم نامش دکتر کارو لوکس است. استاد تمام رشته کنترل دانشکده برق و کامپيوتر دانشگاه تهران. فارغالتحصيل دکترا از دانشگاه برکلي؛ و از محققان برجسته کشور. گذارندن يک واحد درسي و همکاري پژوهشي با او، آن روزها برايم يک آرزو بود.
ترم سه دوره کارشناسي بود و دکتر لوکس براي اولين بار در چند سال اخير يک درس در دوره کارشناسي ارائه کرد. ما هم که آن روزها علاقه داشتيم، به مدد پاس کردن يک درس با او به ديگران فخر بفروشيم، درس را انتخاب کرديم. تازه آنجا بود که به گستره معلوماتش پي بردم.
در دوره کارشناسي ارشد دو درس حسابگري زيستي و سيستمهاي اجتماعي-شناختي را با او گذراندم. تازه آنجا بود که به دليل رفت و آمد با او بيش از گذشته به ويژگيهاي برجسته اخلاقي او پي بردم. انساني که با تواضع به حرفهاي دانشجو هرچه قدر هم که مبتدي باشد گوش فراميدهد؛ انساني که با شجاعت ميگويد نميدانم. در کنار اين ويژگيهاي حسنه اخلاقي، گستره اطلاعات او در فلسفه و جامعهشناسي هم براي من جالب توجه بود. تجربه آشنايي با دکتر لوکس به من آموخت که ميتوان فراتر از تعلقات ايدئولوژيک، حياتي انساني و اخلاقي داشت.