۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

گفتمان عدالت و مناسبات دانش و قدرت



يک مساله اساسی که در طول چهار سال گذشته به رغم اهميت بنيادی آن، در ميان غوغاهای روزمره سياسی مغفول واقع شده است، شرايط گفتمانی ظهور پديده‏ای به نام احمدی‏نژاد است. در ابتدای پيروزی احمدی‏نژاد در انتخابات رياست جمهوری سال 84 عده‏اي از آن تعبير به معجزه کردند و گروهی ديگر آن را به دست‏های پنهانی چون اراده‏ی نظاميان نسبت دادند. ولی آنچه در ورای تمام تحليل‏های فوق مسلم به نظر مي‏آيد آن است که پيروزی احمدی‏نژاد در انتخابات سال 84 پديده‏ای غير منتظره بوده است. به عقيده نگارنده کليد فهم اين رويداد، درک نسبت ميان صاحبان قدرت و معرفت در جمهوری اسلامی طی سال‏های پس از جنگ تحميلی و نوع نگاه آنها به مساله عدالت اجتماعی و در صورت خاص آن عدالت توزيعی مي‏باشد.

يکی از آرمان‏های انقلاب اسلامی ايران که در نارضايتی توده‏ها از رژيم گذشته و به اصطلاح شورش‏های طبقه پايين‏دست، عيان بوده ، مبارزه با شکاف طبقاتی و تحقق عدالت اجتماعی و اقتصادی است. در تحليل مساله عدالت، چالش اصلی آن است که کدام مدل توزيع ثروت عادلانه بوده و کدام مدل بر طبق چه معياری غير عادلانه است. شايد در نگاه اول پاسخ به اين سوال با رجوع به ارتکازات بشری بديهی به نظر آيد، ولی اندکی کاوش در کتب فيلسوفان سياسی نشان مي‏دهد که در پاسخ به پرسش از معيارهای عادلانه بهره‏مندی از مواهب اجتماعی، اتفاق نظر چندانی وجود ندارد.

بنابراين اگر بخواهيم از عدالت اسلامی سخن بگوييم و مدل‏های توزيع ثروت را از ديدگاه اسلام مورد ارزيابی قرار دهيم، در ابتدا بايد اصولی را ناظر به توزيع ثروت منقح نماييم و سپس با روشی که صحت آن نيازمند به اثبات است، به توجيه انطباق و يا حداقل سازگاری اين اصول با آموزه‏های اسلامی بپردازيم.

ولی با کمال تاسف بايد گفت که رجوع به آثار انديشمندان مسلمان نشان مي‏دهد که به رغم تمامی تلاش‏های صورت گرفته به علت نوپايي حکومت دينی و عدم امکان طرح پرسش از اصول عدالت از ديدگاه اسلام در ادوار گذشته، هنوز سخني جدی در باب اصول عدالت توزيعی از ديدگاه اسلام وجود ندارد.

حال در نظر آوريد که در سال‏های پس از جنگ در حاليکه که کشور بايد گام‏هايي جدی به سوی توسعه اقتصادی بردارد، فقدان تئوريک و خلائی جدی در زمينه نگاه اسلام به مساله توزيع ثروت وجود دارد. در اين ميان سياست‏گذاران و صاحبان قدرت نه مي‏خواهند و نه مي‏توانند، چرخ‏های توسعه کشور را تا حصول يک نتيجه حداقلی در باب نگاه اسلام به توزيع ثروت متوقف نگاه دارند. نتيجه آن مي‏شود که اين خلا تئوريک توسط صاحبان معرفتی پر مي‏شود که مدل‏های اقتصادی مطلوب در نظر ايشان، کارآمدی خود را در جوامعی ديگر با اصولی غير از اصول اسلام نشان داده است. مدل‏هايي منفعت‏گرايانه که عدالت اجتماعی را به بيشينه شدن سود جمعی تعبير مي‏نمايند.

البته در اين ميان گونه‏ی ديگری از مناسبات دانش و قدرت نيز رخ مي‏نمايد. نوع نگاه روشنفکری دينی به دين و کارکردهای اجتماعی آن، نه تنها تمسک صاحبان قدرت به تئوري‏ها و مشهورات زمانه و عدم تلاش برای تنقيح نظريه‏ای مبتنی بر آموزه‏های دينی پيرامون عدالت را نکوهش نمي‏کند، بلکه اساسا هرگونه نگاه سيستماتيک به دين را از اساس شکست خورده مي‏داند. در نگاه ايشان پيوند صاحبان قدرت و معرفت ليبرال نه يک ضرورت گذرای تاريخی، که امری مسلم و فرازمانی است.

مسلم است که اين گونه نگاه به عدالت با درک اوليه مردم ايران از عدالت اسلامی و آنچه ايشان از سيره نبوی و علوی در ذهن داشته‏اند، تغايری اساسی دارد؛ و طبيعی است که در چنين شرايطی سياست‏های اقتصادی دولت‏های سازندگی و اصلاحات حتی به رغم داشتن نقاط قوت، ناعادلانه به نظر آيد. در اين شرايط تنها گزينه مقبول مردم کسی است که بتواند تغيير را نمايندگی کند. کسی که با اشرافي‏گری به ستيز برخيزد و سخن از احقاق حقوق از دست رفته محرومان بگويد؛ والبته چنين شعارهايي به گوش مردم ناآشنا نيست. اين شعارها در دهه اول انقلاب به عنوان ارزش‏های مقبول اجتماعی و بسان مانيفست حکومت دينی بوده و در سال‏های پس از جنگ تحميلی به دلايل پيش گفته از ادبيات سياستمداران کنار گذاشته شده است.

و در اين ميانه کيست که بتواند بازگشت به اصول مغفول انقلاب را رهبری نمايد؟ پاسخ مردم در سوم تير 84 اين است: محمود احمدی‏نژاد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

مَن عَشَّقَ و عَفَّ


روز گذشته در اينجا پستی با عنوان فوق داشتم. عزيزی از من خواست که آن را حذف کنم؛ و من هم خواست او را اجابت کردم. و حالا صرفا برای خالی نبودن عريضه بند آخر پست قبلی را در اينجا مي‏آورم:

نميدانم مادرش در مورد او چه فکری ميکند. ولی برای من که حالا خاطرش خيلی عزيز شده؛ شايد صميمی ترين دوست باشد و شايد هم چون برادر نداشته ام. آنچه هست به رغم دلبستگی شديد عاطفی، حريم حجب و حيا را حفظ کرده و برای من مصداق " مَن عَشَّقَ و عَفَّ" است.

شنيده ام که سند اين روايت محکم نيست، ولی به دل من يکی که خيلی خوش آمده است:

مَن عَشَّقَ وَ عَفَّ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهيدا.